به گزارش ایسنا، «حمید حیاتی» از امدادگران بخش چوار خاطرهای از صبح روز بمباران را اینگونه تعریف کرد: ۲۳ بهمن روزی که شهید هزاوه به مرکز بهداشت شهر چوار میرود تا هم سرکشی کرده باشد و هم یکی از بازیکنان را برای حضور در یک بازی بیبازگشت مداوا میکند.
وی افزود: بهمن ماه سال ۱۳۶۵ روز به روز بر شدت حملات رژیم بعث عراق به خاک میهن اسلامی افزوده میشد و من آن زمان در مرکز بهداشت شهر چوار مسئول شیفت بودم.
حیاتی تصریح کرد: بخشدار وقت حسین هزاوه در آن زمان با روحیه دادن به مردم این منطقه در آن شرایط که آتش دشمن خاموشی نداشت و سرکشیهای مداومی که از مردم و ادارات انجام میداد؛ روحیه ما را دوچندان کرده بود و حتی در بخش ورزش فعالیتهای چشمگیری انجام میداد، به طوری که مربیگری تیمهای چوارهم برعهدهی ایشان بود.
امدادگر بخش چوار ادامه داد: نزدیکیهای اذان ظهر بود که آقای هزاوه با چهرهای گشاده و خندان وارد مرکز بهداشت شد تا از فعالیتهای ما و کم و کسری دارو و درمان جویا شود.
وی گفت: شهید هزاوه در حین صحبتهایش گفت که امروز مسابقهای مهم با تیم منتخب ایلام داریم. این مسابقه به مناسبت دهه فجر انقلاب و برای شاد کردن مردم و جوانان برگزار خواهد شد. دعا کنید که پیروز شویم و «مجتبی ناصری» هم کمی مصدوم است و از ناحیه انگشت دست آسیب دیده او را برای مسابقه مداوا کنید. چند ساعتی نگذشته بود مجتبی ناصری آمد و انگشتش را مداوا کردم. چهرهاش را هرگز فراموش نمیکنم.
وی افزود: دستی به محاسنش کشیدم و گفتم شما قهرمان واقعی هستید اما امروز روز حساسی است و وضعیت منطقه خیلی اضطراری است. از صبح بارها آژیر خطر به صدا درآمده است، به آقای بخشدار بگویید اگر امکان دارد این بازی را به روز دیگری موکول کند. مجتبی در جوابم گفت ما همه با هم هستیم و با هم تا قهرمان شدن خواهیم جنگید و هر چی خواست خدا باشد، اتفاق میافتد.
حیاتی گفت: دقایقی از رفتن مجتبی ناصری نگذشته بود که آژیر قرمز به صدا درآمد و دود سیاهی تمام فضای شهر چوار را فرا گرفت. مردم هول شده بودند و هرکسی به طرفی میدوید. بعضی هم به طرف زمین فوتبال شتافتند. ما هم سریع به اتفاق امدادگران دیگر بر سر حادثه حاضر شدیم و کربلایی دیدیم. بدنهای پاره پاره، ترکشهایی بر بدن شهید هزاوه، سر از تن جدا شده مجتبی ناصری و بدنهای در خون تپیدهی شهید تلوکی، زارعی، کمالوند، مهدیه، رضایتی، شهیدان مظفری، امجد حیدری، علی نجات کرمی، شهید آذرخش، علی عباسی، جهانگیر کاوه و مجروحان زیادی که در گوشه و اطراف افتاده بودند مواجه شدیم. در آن لحظه به یاد صحبت شهید ناصری افتادم که گفت ما همه با هم هستیم، آری با هم بودند تا پرکشیدند.
انتهای پیام
نظرات