شهادت شهید عاصمی از فرماندهان اطلاعات عملیات سپاه علی بن ابیطالب و همرزمان شهیدش در سردشت سرآغازی شد برای بازشناسی مردی که همیشه دوست داشت در عین بزرگواری و بزرگمردی هایش گمنام و بی نشان بماند.
امروز که بیش از ده سال از سالروز شهادت این شهید بزرگوار می گذرد، فرصتی دوباره دست داده است که بار دیگر صفحاتی از زندگی این شهید سعید را ورق بزنیم.
محمدباقر عاصمی، برادر شهید عباس عاصمی، در گفتوگو با ایسنا عنوان کرد: شهید عاصمی بعدازظهر پنجشنبه ۳۰ تیرماه ۱۳۹۰ در منطقه عملیاتی درگیر با گروه پژواک در هنگام سرکشی از پاسگاهها آن منطقه، ماشین شان توسط دشمن منفجر شد و همراه پنج تن دیگر به شهادت رسیدند.
وی ادامه داد: برادرم بسیار باگذشت و با تأمل بودند، بهخوبی صحبتهای دیگران گوش میکردند و زود تصمیم نمیگرفتند و تحت تأثیر صحبتهای دیگران نیز قرار نمیگرفتند همچنین بارها شده بود که از حق خودشان میگذشتند تا مبادا در حق کسی اجحافی شود.
وی اظهار کرد: یک روز در منزلشان بودیم که فردی زنگ خانهشان را به صدا درآورد و ایشان به دم در رفتند، صحبت شان طولانی شد و نگران شدیم آیفون را برداشتم و متوجه شدم صحبتهای معمولی میکنند، وقتی به داخل برگشتند و علت طولانی شدن صحبتشان را پرسیدم گفتند که همسایهمان بهتازگی متوجه شغلم شده بود و میخواست پسرش که در سربازی است شبها به منزل بیاید.
وی افزود: از ایشان پرسیدم شما چه پاسخی دادید؟ با لبخند گفتند قبول نکردم. من نیز گفتم همسایه با این سن و سال آمده و درخواستی کرده قبول میکردید. برادرم پاسخ دادند: اگر قبول میکردم فردا قیامت جواب پدری که پسرش از روستاهای کهکیلویه و بویراحمد آمده و مرا نمیشناسد تا برای پسرش این کار را انجام بدهم را چگونه بدهم؟
این برادر شهید بابیان اینکه ایشان در هر حالی از نماز اول وقت غافل نمیشدند، اظهار کرد: قبل از اینکه وارد سپاه شوند در مسجد فعالیت داشتند و مسئول کتابخانه بودند و کتابخانه مسجد حضرت ابوالفضل (ع) را نیز ایشان راهاندازی کردند همچنین صندوق قرضالحسنهای را با ۶۰ نفر عضو در فامیل راهاندازی کردند و کسانی که وام ضروری نیاز دارند از این صندوق تأمین میشوند.
وی با اشاره به اینکه جلسات قرآنی دائمی را تشکیل دادند و فامیل را دعوت میکردند، بیان کرد: در پایان یکی از این جلسات افراد دور هم جمع شده بودند و درباره موضوعات مختلف صحبت میکردند که گروهی درباره میزان درامد و اینگونه مسائل صحبت میکردند که ایشان به من گفتند که مال باید برکت داشته باشد و حتی اگر کم هم باشد؛ اما برکت داشته باشد میتواند کفاف زندگی را بدهد و ایشان پیگیریهای مختلفی انجام دادند تا حق جانبازیشان را کم کنند.
وی افزود: برادرم به ائمه (ع) ارادت زیادی داشت و مراسمهای مختلفی را برای ائمه (ع) در خانهشان برگزار میکردند در یکی از این مراسمها تعداد مهمانان بیشتر از تصوری که داشتیم شد و موقع کشیدن غذا نگران کم بودن غذا بودم که ایشان گفتند شما چرا نگران هستید مگر مهمان من و شما هستند؟ این افراد مهمان شخص دیگری هستند و صاحبخانه نیز شخص دیگری (ائمه) است و آنها نمیگذارند که غذا کم بیاید و در انتهای مراسم نیز بدون آنکه غذا کم بیاید همه از غذا تناول کردند.
وی ادامه داد: حدود سال ۸۹ مسئولیت تربیتبدنی حوزه ۱۲ شهید شیرازی را به عهده داشتم و ایشان نیز مسئولیت بازدید از حوزههای مقاومت را داشتند و روزی گروهی برای بازدید از حوزه ۱۲ آمده بودند و درحالیکه افرادی را که آمده بودند نگاه میکردم نگاهم با نگاه ایشان تلاقی شد و لبخندی زدیم و این لبخند و نگاه ایشان هنوز بعد از سالها در خاطرم هست؛ زیرا اولین دفعه بود که ایشان را بالباس نظامی و درجه میدیدم و قبل از آن هر وقت که از درجه و سمتشان سؤال میکردیم خود را پاسدار معرفی میکردند.
انتهای پیام
نظرات