«سالهای سال کلمه «مرگ» را میشناختم، دیده بودم و شنیده بودم؛ ولی معنی واقعی آن را لحظهای با تمام وجود فهمیدم که گفتند کاوه کشته شد، اما کاوه با مرگ هم نرفت و همیشه حس کردهام که در قسمت بزرگی از وجود من باقی است.»
این جملهها را هنگامه گلستان دربارهی همسرش - کاوه گلستان - میگوید؛ زنی که بعد از گذشت 12 سال از رفتن یار زندگی و عکاسیاش، هنوز با شور و هیجان از او حرف میزند و با دیدن عکسهایش به کشفهای جدیدی میرسد.
به گزارش خبرنگار بخش هنرهای تجسمی ایسنا، 12 سال از روزی که کاوه گلستان برای ثبت حقیقت روی مین رفت و دنیای عکاسی را برای همیشه از قابهای متفاوتش بینصیب گذاشت، میگذرد. او یکی از تأثیرگذارترین عکاسان ایران در حوزهی مستند اجتماعی بوده است. گلستان قبل از انقلاب با مجموعه عکسهای «شهر نو»، «کارگران» و «مجنون»، خود را در عکاسی مستند اجتماعی ثابت کرد و در دوران انقلاب و روزهای جنگ تحمیلی، با ثبت عکسهایی متفاوت از مهمترین اتفاقات و رویدادهای کشور، نام خود را بر سر زبانها انداخت.
کاوه گلستان در 17 تیرماه سال 1329 در آبادان متولد شد. او فرزند ابراهیم گلستان، داستاننویس و کارگردان سینما بود. کاوه در 13 فروردینماه 1382 هنگام انجام مأموریت تصویربرداری در خط مقدم جنگ در 130 کیلومتری کرکوک در منطقه سلیمانیه بر اثر انفجار مین کشته شد. در دوازدهین سالگرد درگذشت این عکاس با همسرش هنگامه گلستان که سالها در کنار او زندگی و عکاسی کرد، گفتوگو کردیم.
بعد از گذشت 12 سال از مرگ کاوه، فقدان چه چیزهایی در نبود او برای شما پررنگتر شده؟ این جای خالی را معمولا چگونه پر میکنید؟
سالهای سال کلمه «مرگ» را میشناختم، دیده بودم و شنیده بودم، ولی معنی واقعی آن را لحظهای با تمام وجود فهمیدم که گفتند کاوه کشته شد، اما کاوه با مرگ هم نرفت و همیشه حس کردهام که در قسمت بزرگی از وجود من باقی است. شاید هنوز یادها و لحظههایی که از بودنش در من حک شده، وجود دارد و زنده است. بنابراین جای خالی کاوه برایم معنی نمیدهد و همیشه سعی میکنم با آن قسمتی از کاوه که در من زنده است و همینطور عکسهایش، زندگی کنم.
دیدن دوبارهی عکسهای کاوه گلستان چه احساسی را در شما زنده میکند؟
راستش را بخواهید شاید از وقتی که دیگر کاوه پیش من نیست، عکسهایش یک جور دیگری برایم معنی پیدا کرده است و جور دیگری عکسها را میبینم. شاید در زمان بودنش اینقدر با دقت و عمیق به هر عکسی نگاه نکرده بودم، چون آن موقع آنقدر کارمان زیاد بود که وقت نشستن و فکر کردن به تک تک عکسها را نداشتم و الان خیلی عکسهای جدید کشف میکنم که قبلا یا درست ندیده بودم یا اینکه از بس تعدادشان زیاد بود، تند تند از رویشان گذشته بودم.
عکاسی و شغل همسرتان تا چه حد در زندگی مشترک شما تأثیرگذار بود؟ اتفاق افتاده بود که از کارها، سفرها و جنبوجوش و ماجراجوییهای او خسته شوید و اعتراض کنید؟
بودن با کاوه و زندگی مشترک ما تأثیر خیلی زیادی روی من گذاشت؛ یعنی به کلی من را به یک سوی دیگری از آنچه بودم کشاند. تقریبا میتوانم بگویم عکس و عکاسی شد تمام زندگیمان! من عاشق این ماجراجوییها و جنبوجوش بودم و بهترین لحظات زندگیام زمانی بود که در دفتر کاوه حضور داشتم. آن موقع یک ماشین تلکس آنجا بود که میچرخید و روی صفحات کاغذی که از آن بیرون میآمد خبرها لحظه به لحظه نوشته میشد و من حس میکردم که در قلهی اخبار دنیا هستم. هیچوقت خودم را آنقدر زنده و پر از هیجان حس نکرده بودم. همهی لحظات کاری ما پر از شور و هیجان بود؛ مگر کسی خسته میشد؟
پررنگترین خاطرهای که از عکاسیهای مشترکتان با همسرتان در دوران انقلاب به یاد دارید، چیست؟
اوایل انقلاب که با هم بیرون میرفتیم و عکس میگرفتیم گاهی هر دوی ما حس میکردیم که هیچکدام راحت نیستیم! چون کاوه همیشه برای من نگران میشد و من کمی عصبانی که چرا فکر میکند من نمیتوانم از خودم مواظبت کنم. واقعا در دوران انقلاب خیلی سخت بود که مدام با یک نفر همراه باشی، چون همهاش در حال جنگ و گریز بودی و کلا وقتی داری عکس میگیری آن هم وسط خیابان دیگر آدم نمیتواند دغدغه چیز دیگری را داشته باشد.
بارزترین ویژگیهای شخصیتی کاوه که بین دوستان و خانوادهاش شناخته شده بود، چیست؟
ویژگی کاوه، مهربانی فوقالعادهاش و این حس بود که میتوانست با هر کسی ارتباط برقرار کند. آنقدر خودش را کنار میگذاشت و به حرف طرف گوش میداد که فورا یک حس صمیمیت با او پیدا میکردی. من خیلی این را شاهد بودم که از بچه و بزرگ و زن و مرد این احساس را به کاوه پیدا میکردند که کاوه میتواند حسهایشان را بفهمد و فکر میکنم با تمام کسانی که صحبت میکرد یا عکسشان را میگرفت این صمیمیت پیش میآمد. روانشناسیاش خیلی خوب بود. از آن بیشتر، انساندوستیاش و حس کردن درد و رنج دیگران.
کاوه گلستان به چه موضوعات و سوژههایی در عکاسی علاقه داشت و دیدگاههایش نسبت به کارش چقدر با تعریفهای رایج از عکاسی متفاوت بود؟
کاوه روی هم رفته یک عکاس سنتشکن بود. همیشه دربارهی سوژهای که کار میکرد سعی داشت زاویهها و حسهایی را کشف کند و بیرون بکشد که کاملا نو بود. مقصود از زاویه در شیوهی گرفتن و زاویه عکس نیست، در نشان دادن زاویه دیدی است که شاید کسی دیگر هیچوقت با این دید به موضوع نگاه نکرده بود. به طور کلی زاویهی دید کاوه در هر موردی مخصوص شخص خودش بود. هیچ دیدگاه پیچیده، عجیب و غریبی نداشت و گاهی آنقدر ساده و عین حقیقت بود که به فکر میافتادی چرا قبلا به این موضوع اینطوری نگاه نکردهای و این شاید منطقیترین راه نگاه کردن به یک سوژه است.
به کدام عکس یا مجموعهای از عکسها علاقهی زیادی داشت و دلیلش چه بود؟
شاید بتوان گفت سه مجموعه «کارگر»، «روسپی» و «مجنون» و مجموعه «کردستان» از مجموعههای مورد علاقهاش بود و دربارهاش زیاد حرف میزد. گرفتن آن عکسها خیلی روی کاوه اثر گذاشته بود و دلیلش هم این بود که میگفت آنها بدون هیچ دلیل و منطقی زیر ستم و آزار هستند.
تأثیری که کاوه و عکاسیاش بر عکاسی ایران داشت را چگونه ارزیابی میکنید؟
جواب دادن به این سوال برای من خیلی سخت است. دیگران باید در اینباره نظر بدهند.
خبر درگذشت همسرتان را کی و چگونه شنیدید؟ اولین احساسی که در آن لحظات داشتید چه بود؟
خبر کشته شدن کاوه را سه یا چهار ساعت بعد از اتفاق توسط دو نفر از کارکنان بیبیسی که به خانه ما آمدند، شنیدم. من در خانه تنها بودم و خواستند که به داخل خانه بیایند تا با من صحبت کنند. اول خیلی تعجب کردم، چون این اولینباری بود که کسی از طرف محل کارش اینجوری به خانه ما آمده بود. بعد از چند لحظه همین که وارد خانه شدند و جلوی من در راهرو به داخل میرفتند، پرسیدم که یک خبری از کاوه شده است؟ گفتند بله. گفتم یک خبر بد از کاوه است؟ گفتند بله و بعد گفتند کاوه در عراق کشته شده ... دیگر از آن به بعدش را درست نمیفهمیدم و میپرسیدم یعنی الان در بیمارستان است؟ میگفتند نه، دیگر تمام شده، و دوباره میپرسیدم پس الان کجا است؟
اگر به گذشته برگردید، جملهای یا کاری هست که بخواهید به او بگویید یا برایش انجام دهید؟
اگر میتوانستم به گذشته برگردم دلم میخواست در آن لحظهای که کاوه کشته شد، باشم تا ببینم و بشنوم که در همان لحظه که رفت، چه گفت یا به چه چیز فکر میکرد ... خیلی برایم مهم است.
عکاسی از جنگ چه تأثیری بر شخصیت و کار کاوه گلستان گذاشته بود؟ فکر میکنید مجموعه عکسهای او از این اتفاق چه ویژگیهایی دارند که آنها را از کار دیگر عکاسان متمایز میکند؟
در عکسهای جنگش هم مانند بقیه عکسها، خیلی درد و رنج بود و آدم احساس نزدیکی به زخمیها و جوانانی که در جبهه بودند پیدا میکند. مثل یک تجربهی دست اول که خودت آنجا بودی و دیدی. در بعضی عکسها آنقدر حس آن رزمنده یا وحشت یا ... به آدم منتقل میشود که یک حالت برقگرفتگی دارد و حسابی آدم را تکان میدهد. شاید این شیوهی نگاه کاوه، کارهای او را نسبت به دیگران متفاوت میکند.
این روزها و در نبود همسرتان چه میکنید؟ آیا هنوز دوربین به دست میگیرید؟
شما میگویی در نبود کاوه، اما من میگویم با بودن قسمتی از کاوه، من هنوز عکس میگیرم، ولی بیشتر با تلفن همراهم که خیلی سبک است و راحت و بیدردسر است. دیگر طاقت کشیدن دوربین بزرگ با لنزهای متعدد در یک کیف بزرگ را ندارم و وقت بیشتری را برای جستوجو در عکسهای قدیمی که به نظرم کلی تاریخ و زندگی در آنها هست، میگذرانم و سعی میکنم همهچیز را مرتب کنم و سر و سامان بدهم تا بتوانم تعداد بیشتری از عکسهای دیدهنشده کاوه را به نمایش بگذارم، چون این عکسهایی که داریم در یک دوران خیلی پراهمیت و حساسی گرفته شده و اگر قبل و بعد آن، درست کنار هم قرار بگیرد، میتواند معنی بیشتری به کل عکسها بدهد.
سخن پایانی ...
کاوه یک جملهای داشت و همیشه میگفت «اگر انقلاب ایران پیامش خون شهید بود، این پیام را عکس منتقل کرد». همانطور که با خون شهیدان روی در و دیوار مینوشتند، کاوه هم با خون خودش پیامش را به دنیا رساند و ثابت کرد!
گفتوگو از خبرنگار ایسنا، سمیرا زالپور
انتهای پیام