از راهروی پیچ در پیچ وارد صحن حیاط شدم، پاشیدن آب روی دیوارهای کاه گلی مرا به دوران کودکی برد. همان موقع، زنی جوان با چادری گل گلی که گوشه آن را به دندان گرفته بود، وارد حیاط شد. پس از احوال پرسی کوتاهی وارد اتاقی شدیم. سر در اتاق به قدری کوتاه بود که مجبور شدم سر خود را خم کنم و وارد شوم، ولی تا سرم را بالا آوردم دو طاقچه با وسایل قدیمی دوباره مرا در سیر خاطرات غوطهور کرد. من گوشهای نشستم و فقط گوش دادم.
فاطمه روبرویم، وسط اتاق دو زانو نشست، او که اکنون چهل و سومین بهار زندگیاش را سپری میکند و نانآور خانه است، بیمقدمه سفره دلش را برایم باز کرد. او از دردها و زنان و دختران روستا گفت و گفت و من ...
فاطمه که دو دختر و یک پسر دارد، با بغض گفت: از کودکی سرنوشتش با کار گره خورده و پس از گرفتن مدرک دیپلم ترک تحصیل کرده و برای کمک به خانواده مشغول به کار شده است.
او برخلاف همه دختران روستا که در ۱۳ سالگی ازدواج میکنند، ازدواج نکرد و همین موضوع شرایط زندگیاش را تغییر داد، فاطمه ۲۵ ساله بود و فکر میکرد امتناعش از ازدواج زودهنگام باعث میشود تا در آینده دست به انتخاب بهتری بزند غافل از اینکه پشت پا زدن او به سنتی که در یک روستا جا افتاده در نهایت او را در دام انتخاب همسری میاندازد که ۴ سال از خودش کوچکتر است و اعتیاد چهره زندگیاش را سیاه کرده است.
او با ابراز پشیمانی نسبت به اینکه در همان ۱۳ سالگی ازدواج نکرده است، گفت: وقتی سنتی در یک جا وجود دارد و بعد به آن پشت پا میزنی تنبیه میشوی، مثل من، ای کاش همانند دیگر دختران روستا در همان ۱۳ سالگی به خواستگارهایم جواب مثبت میدادم، چون در این روستا سنم بالا رفته بود دیگر خواستگاری برایم نمیآمد، برای همین مجبور شدم با پسری بیکار و معتاد ازدواج کنم.
فاطمه گوشه چادرش را از دندان رها کرد و ادامه داد: در این روستا رسم است برای دختر از ۱۰ سالگی خواستگار میآید، البته سن پسرها گاه ۲۵ سال به بالا هم هست و با اختلاف ۱۰ سال و کمتر و بیشتر ازدواج میکنند، اما دختران در نهایت باید در ۱۵ سالگی ازدواج کنند در غیر این صورت با مشکل مواجه میشوند.
او گفت: اگر سن دختر به ۱۶ برسد دیگر خواستگاری برایش نمیآید، به خصوص اینکه اگر خانوادهاش با مشکل مالی مواجه باشند که اصلاً خواستگار نخواهند داشت.
فاطمه افزود: تاکنون بسیاری از دختران روستا به دلیل همین اختلاف سنی که با شوهرانشان داشتهاند حتی در دوران عقد طلاق گرفتهاند، و خانوادهها اغلب به دلیل همین مسائل مجبور میشوند دخترانشان را در ۱۳ یا ۱۴ سالگی عروس کنند.
این زن روستایی همچنین افزود: چشم و هم چشمیها، مشکلات اقتصادی، عروس شدن دوستان و دختران اقوام موجب شد دخترم هم زود هنگام راضی به ازدواج شود، اما اکنون پشیمان است.
دخترم بیشتر دوست دارد با کودکان بازی کند
وی اظهار کرد: یک سالی میشود که دخترم به عقد جوانی درآمده و شوهرش هم شغل خوبی دارد، اما بیشتر دوست دارد به جای حضور در جمع بزرگترها و ماندن کنار همسرش، با من باشد و با کودکان بازی کند.
فاطمه مشغول حرف زدن است که دو فرزند کوچکش به یکباره از در وارد میشوند و شروع به دویدن دور مادرشان میکنند، دستشان را کشید و با اشاره آنها را به بیرون از اتاق هدایت کرد؛ همین لحظه دختر بزرگ او با یک سینی چای وارد شد، او که به خوبی نمیتوانست همزمان هم سینی چای را بگیرد و هم چادرش را نگه دارد، به سرعت سینی را روی زمین گذاشت و با نشستن کنار مادرش با دو خواهر و برادرش مشغول بازی شد.
از شیطنت کودکان روی لبان فاطمه لبخند نشسته و گفت: دخترم که الان ۱۶ سالش شده هنوز لواشک، پفک و چیپس میخواهد و هیچ شناختی از زندگی مشترک ندارد و ترجیح میدهد با عروسکهایش بازی کند اما همسرش که حدود ۱۰ سالی از او بزرگتر است میخواهد رستوران و کافی شاپ برود.
مردان ۲۵ ساله با دخترانی ازدواج میکنند که بچه آنها محسوب میشود
وی گفت: هرچند ازدواج در سن پائین فرهنگ کاملاً غلطی است اما مجبوریم، چند نفر از دختران همین روستا که در سن ۱۱ تا ۱۲ سالگی ازدواج کردند پس از دو سال طلاق گرفتهاند، مردان ۲۵ ساله با دخترانی ازدواج میکنند که بچه آنها محسوب میشود، از سویی توقعاتی از همسرش دارد که برآورده کردن آنها در توان دختران نیست.
فاطمه خاطرنشان کرد: باوجود اینکه قبلا خانواده پسر به دنبال دخترهای خانوادهدار بودند ولی اکنون به خواستگاری آنهایی میروند که پدر و مادرش پولدار باشند حتی بررسی میکنند پدر بزرگش چه میزان ثروت داشته و چقدر ارث به دختر میرسد.
وی با اظهار تأسف از فرهنگهای غلطی که هنوز در روستاها رایج است، افزود: متأسفانه برخی مواقع به گونهای بین خانوادهها رفتار میشود که انگار دارند دختر را به طرف مقابل میفروشند.
در بسیاری روستاها دختران محکوم به ازدواج در سن پائین هستند
این زن روستایی با بیان اینکه در بسیاری روستاها دختران محکوم به ازدواج در سن پائین هستند و از سویی چارهای هم ندارند، گفت: خود من چون دیر ازدواج کردم مجبور به ازدواج با فردی شدم که ۴ سال از من کوچکتر بود.
او که به دلیل اختلاف پدر و مادرش تا ۵ سالگی توسط مادر بزرگش نگهداری میشده، گفت: پدر و مادر من هم چون در سن پایین ازدواج کرده بودند، با هم اختلافاتی داشتند به طوری که حتی کار تا جدایی و طلاق هم پیش رفته بود اما با پادرمیانی، بزرگترها منصرف شدند.
فاطمه دوباره زندگیاش را مرور کرد و ادامه داد: پس از گذشت دو سال از زندگی مشترکمان متوجه شدم نه تنها شوهرم بلکه پدر و مادرش هم معتاد هستند، او بیکار بود و هنوز هم بیکار است.
بغض در گلوی فاطمه ترکید و گفت: دخترم یک ماه و نیمه بود که فهمیدیم قلبش سوراخ است و باید به سرعت عمل میشد، از سویی هیچ درآمدی نداشتیم و برای تأمین هزینه درمان با مشکل مواجه بودیم، خانواده همسرم با توجه به اعتیادشان نه تنها هیچ حمایتی نمیکردند بلکه نمیگذاشتند دخترم را دکتر ببرم چون این هزینهها آنها را برای تأمین مواد در تنگنا قرار میداد.
فاطمه گفت: بالغبر ۵ سال برای درمان دخترم شب و روز به تنهایی کار کردم، مادر شوهرم حتی اجازه نمیداد همسرم برای درمان دخترمان همراه من باشد که نکند پولی برای پزشک و دارو بدهد و من التماس میکردم که فقط مرا همراهی کند.
وی افزود: بالاخره توانستم با گرفتن وام و گلریزان همسایهها ۴ میلیون و ۵۰۰ هزار تومان تهیه و عمل قلب دخترم را انجام دهم و بحمدالله بهبود یافت.
فاطمه که پس از مدتی کار کردن، همین خانه کوچک را خریده است، اظهار کرد: به دلیل اعتیاد همسرم، مجبورم، خودم به عنوان سرپرست خانواده، هزینههای مورد نیاز را تأمین کنم.
بود و نبود شوهرم فرقی نمیکند
وی بیان کرد: شوهرم سایهاش هست ولی بود و نبودش فرقی نمیکند و من و فرزندانم به این نوع زندگی عادت کردهایم و اگر طلاق نمیگیرم چون نمیخواهم در روستا اهالی نگاههای ناجور داشته باشند.
فاطمه افزود: شوهرم مدام میگوید اگر او نبود خانه پدر و مادرم میماندم به همین دلیل من بدهکارش هستم و باید کار کنم، او روزها همیشه خواب و شبهایش را با قرص و دوا میگذراند و تاکنون ۲۰ سال به همین منوال گذشته است.
او که در زمان ازدواج خیاط بوده ولی الان چشمانش سو ندارد و باید پیوند قرنیه انجام دهد، گفت: هنوز در بسیاری از روستاها هستند دخترانی که به دلیل مشکلات اقتصادی والدین و فرهنگهای غلط بالاجبار و نخواسته باید تن به ازدواجی دهند که هیچ فهم و درکی از آن ندارند.
انتهای پیام