اسکندر، تولد و مرگ

«سال ۳۵۶ قبل از میلاد در چنین روزی متولد شد و ژوئن ۳۲۳ از دنیا رفت. البته طبق محاسبه‌ای دیگر، تاریخ تولد او ۲۱ ژوئیه است. چون این محاسبه قطعی نیست، بیشتر دانشنامه‌های معتبر، از جمله بریتانیکا، تولد اسکندر را فقط به سال می‌نویسند.

به گزارش ایسنا، روزنامه اعتماد نوشت: «طبق افسانه‌ها، پیری خردمند - شاید ارسطو - به او گفته بود مراقب آرزوهایت باش! چه آن که آرزوهای شاهان هر قدر بزرگ‌تر باشد، مردم بیشتری رنج می‌کشند و خون بیشتری به زمین می‌ریزد. اما او به بزرگ‌ترین آرزوها می‌اندیشید؛ چنان بزرگ که حتی امکان تحقق نخستین قدم‌های آن هم برای بسیاری از نزدیکانش باورکردنی نبود. اسکندر به جنگ با شاهنشاهی پارس که آن زمان از مصر تا مرزهای هند را زیر فرمان خود داشت فکر می‌کرد. در آغاز فقط برای کوتاه‌کردن دست دخالت این شاهنشاهی از شهرهای یونان و مقدونیه. اما بعد از نخستین پیروزی‌هایش دلیرتر شد، اهدافش را بزرگ‌تر کرد و به جاه‌طلبی‌هایش مجال خودنمایی داد. بعد از تسلط کامل بر یونان و مقدونیه، پیشاپیش سپاهی بزرگ به آسیا سرازیر شد و آسیای صغیر و فلسطین و مصر و شام را یکی پس از دیگری گرفت. هر چه جلوتر رفت، بیشتر باورش شد که خدایان پشتش ایستاده‌اند و دل به تحقق رویاهایش بسته‌اند.

بعد از پیروزی در نبرد ایسوس، به داریوش سوم و در پاسخ به یکی از نامه‌های او نوشت جنگ میان من و تو داوری و فرمانروای راستین آسیا را تعیین خواهد کرد؛ به شرطی که این‌ بار در میدان جنگ بمانی و فرار نکنی. چندی بعد، دوباره شاهنشاه پارس را در جنگی دیگر مغلوب کرد، بین‌النهرین باستانی را گرفت و سپس به فلات ایران رسید (شاهنشاه پارس این‌ بار هم، پس از آشکارشدن نشانه‌های شکست احتمالی از میدان جنگ گریخت.) می‌دانیم که اسکندر از پارس هم گذشت و تا مرزهای هند پیش رفت. شاهنشاهی هخامنشی را نابود کرد اما نظم تازه‌ای به جای آن شکل نداد و بسیار زودتر از آن چه انتظار می‌رفت مُرد؛ آن‌ هم نه در میدان جنگ یا در توطئه یکی از دشمنانش. در بابل بیمار شد، تب کرد و به آغوش فرشته مرگ افتاد.

سال ۳۵۶ قبل از میلاد در چنین روزی متولد شد و ژوئن ۳۲۳ از دنیا رفت (البته طبق محاسبه‌ای دیگر، تاریخ تولد او ۲۱ ژوئیه است. چون این محاسبه قطعی نیست، بیشتر دانشنامه‌های معتبر، از جمله بریتانیکا، تولد اسکندر را فقط به سال می‌نویسند). اوایل کار از مردانش چیزی جز اطاعت محض و بی‌چون و چرا نمی‌خواست اما بعد مدعی خدایی شد و مجبورشان کرد تا او را بپرستند. برخی مورخان غربی در توجیه این ادعای او می‌گویند «واقعا ممکن است که اسکندر فکر می‌کرد بهترین راه جلوگیری از پراکندگی مذهب‌ها در امپراتوری‌اش این است که وجود خود را مظهر آیین مقدسی سازد و بدین وسیله مذهب مشترک اتحادبخشی به وجود آورد.»

اما واقعیت چنین نیست و این ادعای خدایی از سوی او، نمونه دیگری از افراط و تفریط‌هایش بود. پیش از آن بارها در مستی و لذت‌جویی، در جنگ و خونریزی، در قساوت و تباهی و غارتگری افراط کرده و این آخرین ادعایش هم مثال دیگری از زیاده‌روی‌هایش بود و کنش چندان غیر متعارفی از او محسوب نمی‌شد. از کسی که شهرهای بسیاری را به خاک و خون کشید و هر جا که قدم گذاشت بذر مرگ و تباهی پاشید، پارسه (تخت جمشید) را آتش زد و چند بار در حال مستی، برخی از نزدیک‌ترین دوستان خودش را کشت ادعای خدایی نه عجیب بود و نه بعید. اما گویا نیش پشه‌ای کوچک در مردابی نزدیک شهر بابل «پسر زئوس و آمون» را بیمار و بستری کرد و به عمر کوتاه او پایان داد.»

انتهای پیام

  • دوشنبه/ ۲۹ شهریور ۱۴۰۰ / ۱۹:۲۹
  • دسته‌بندی: رسانه دیگر
  • کد خبر: 1400062921903
  • خبرنگار :

برچسب‌ها