عرض خیابان را طی میکرد که ناگهان خودرویی از پشت سر به او میزند و به یکباره دنیا جلوی چشمانش تیره و تار میشود؛ صبح روز ۲۶ آذرماه سال ۸۶.
به گزارش ایسنا، صبح یک روز پاییزی بود که حنان کعبعمیر از خانه خارج شد و وقتی در حال عبور از عرض یکی از خیابانهای اهواز بود با یک خودرو تصادف میکند و همین لحظه، آخرین باری میشود که حنان با پاهای خود خیابانها را لمس میکند. حالا ۱۶ سال از آن روزهای سخت و تیره و تارِ حنان می گذرد؛ کسی که در سن ۲۸ سالگی با ضربه شدید به نخاع دچار معلولیت شد اما روز به روز با سختی های زندگی بزرگ و آروزهایش بزرگتر شد تا جایی که به جای خانهنشینی، رویاهایش را در هانگژو و کسب مدال پاراآسیایی دنبال میکند.
حنان در نبود همسرش که او را مدتی پس از تصادف ترک کرد، در این ۱۶ سال پا به پای دو دخترش روزهای زندگی را گذرانده است و لحظه ای آنها را تنها نگذاشته و برایشان آرزوها در سر دارد و با همین آرزوها روز را به شب میرساند. تغییر مسیر زندگی او به سمت ورزش، حالا انگیزهاش را برای ساختن زندگی آرام برای دخترانش دوچندان کرده است. البته او لابهلای حرفهایش هنوز از ترسها، تنهاییاش، دغدغهها، بیپولی و خانه به دوشی هم میگوید، از صاحب خانه ای که در اوج روزهای حساس زندگیاش یعنی حضور در پاراآسیایی، او را جواب کرده است.
البته حنان که زندگی روی سخت خود را به او نشان داده، مثل دیسک درون دستش سخت شده است و چشمانش فقط بهترین نقطه زندگی را میبینند، جایی که حالا آن جا ایستاده و سرسخت تر از قبل میخواهد با امیدی که در او پایانی ندارد، برای رسیدن به اهدافش بازهم بجنگند، این بار برای طلای پاراآسیایی...
حنان پر از دغدغه است اما هرگز نمیتوان از چهره و حتی بغضش به عمق مشکلاتش پی برد؛ او بارها معجزه خدا را لمس کرده و از پس تاریکی به روشنایی رسیده و در فراز و نشیب زندگی صبورتر شده است. او این بار معجزه را در حضورش در بازیهای پاراآسیایی میداند.
شاید همه ایران از کسب مدال طلای حنان خوشحال شوند اما مدال برای حنان معنای دیگری هم دارد؛ او به دنبال کسب مدال است تا بتواند جایزهاش را به زخم زندگیاش بزند و شاید از این خانه به دوشی درآید.
گفت و گوی ایسنا را با حنان کعب عمیر که در آستانه اعزام به پاراآسیایی هانگژو است، به مناسبت ۲۴ مهرماه روز ملی پاراالمپیک میخوانید:
معجزه در زندگی حنان
"بعد از آن تصادف در سال ۱۳۸۶ باتوجه به شرایطی که برای من پیش آمده بود از دنیا ناامید بودم و آن روزها فقط می گفتم یعنی من خوب می شوم و دوباره روی پاهایم می ایستم اما هر چه گذشت متوجه شدم چه اتفاق ناگواربی برایم رخ داده است، اتفاقی که دیگر نمی توانم روی پاهایم بایستم.
آن روزها و سال ها آنقدر برای من تیره و تار بودند که هرگز به ورزش و فعالیت ورزشی فکر نمی کردم و شاید یک معجزه من را به سمت ورزش کشاند تا کمی از آن روزهای سخت فاصله بگیرم و دل خوش زندگی شوم.
روزهای تنهایی
من روزهای سختی را پشت سر گذراندم. روزهایی که نزدیک ترین فرد زندگی ام نیز من را ترک کرد و من با دو فرزند دو دختر تنها ماندم. تنهایی های زیادی در این زندگی کشیده ام و آن روزها آنقدر سخت بود که هرگز فکر نمی کردم از آن ها رد شوم. اما خواست خدا و معجزه بود که آن سختی ها را توانستم در کنار دخترانم تحمل کنم.
تصادفی شیرین
من پیش از آن حادثه دختر صبور و امیدواری بودم اما بعد از آن تصادف دلخراش صبورتر و امیدوارتر شدم زیرا به شخصه معجزه های خدا را دیدم و لمس کردم و زندگی ام را به دست خدا سپردم. واقعیت معجزه در زندگی من این است که اگر آن تصادف رخ نمی داد، من هرگز به ورزش فکر نمی کردم و پیش از این اصلا با فعالیت ورزشی آشنایی نداشتم، چه برسد به حضور در تیم ملی دو و میدانی و شرکت در بازی های پاراآسیایی و رقابت های برون مرزی. من به اتفاقات زندگی ام این گونه نگاه می کنم که شاید اگر آن حادثه رخ نمی داد من همچنان یک زن خانه دار بودم که تنها دغدغه ام بزرگ کردن دخترانم بود و به دنیای بیرون از خانه فکر نمی کردم اما حالا برای شادکردن دل یک ملت تلاش می کنم.
خانه به دوشی حنان
من هنوز هم با مشکلات فراوانی دست و پنجه نرم می کنم؛ از صاحبخانه ای که بازهم من را جواب کرده است تا دلداری به دخترانم که از این شرایط هم می گذریم؛ شاید باورتان نشود در همین روزهایی که عازم سفر به هانگژو برای بازی های آسیایی هستم، زینب دختر بزرگم با من تماس گرفت که برای خانه چه کنیم، صاحب خانه دائما تماس می گیرد و می گوید مهلت شما تمام شده است. ما هم که پولی نداریم. به زینب گفتم تو وسایل خانه را جمع کن تا من بروم و برگردم تا ببینم چه کار باید کنیم. این ها را به او گفتم و در حد همین چند جمله بسنده کردم چون نباید ذهنم را در این روزهای حساس درگیر مسائل دیگر کنم. هرچند ظاهری از این قضیه عبور کردم و در دلم دغدغه و نگرانی های زیادی دارم. من همچنان خانه به دوش و مستاجر هستم و بار زندگی را به تنهایی به دوش می کشم و در این شرایط واقعا سخت است.
دریغ از تحقق حتی یک وعده
خیلی از مسئولان به خانهام آمدند و وقتی شرایطم را دیدند، قول هایی دادند و رفتند. حرف هایی که فقط وعده بود و دریغ از اینکه یکی از قولهایشان محقق شود. جالب است حتی قول آن ها برای تهیه تجهیزات جهت تمرین در خانه نیز در حد حرف باقی ماند. بهزیستی هم کمک هایش اصلا جوابگوی هزینه های زندگی ام نیست.
توصیف سخت یک خوبی
البته لابه لابه سختی های زندگی و بی توجهی ها، من زهرا کرم زاده مربی ام را داشته و دارم که برای من جای خیلی از افراد را پر کرده است و مثل یک مادر دغدغه من را ندارد. او باعث شد من در این مسیر موفق قرار بگیرم و اگر او نبود من حتی توانایی پرداخت هزینه های آمد و رفت به ورزشگاه تختی اهواز را برای تمرین نداشتم. او همه جوره از من مراقبت میکند و رشد و پیشرف ورزشیام را مدیون او هستم. او آن قدر مهربان و دلسوز است که توصیف خوبی هایش سخت است. او جای خیلی از مسئولانی که باید کنارم باشند را برایم پر کرده است.
هانگژو و معجزهای دوباره
من حالا به مرحلهای رسیدهام که مسافر هانگژو هستم. روزی که حضورم در این میدان قطعی شد، اصلا باورم نمی شد و آن لحظه بازهم معجزه را در زندگیام دیدم و متوجه شدم بیخودی این همه سختی را به جان نخریدم. تمام توانم را در این مسیر گذاشتهام و به کسب مدال طلا در پرتاب دیسک امیدوارم.
گذر از فیلم ناخوشایند زندگی
من در این روزهای خوشی از بابت حضور در هانگژو، دائما گذشته ام مانند فیلم از جلوی چشمانم رد میشود اما با گفتن این جمله که "خدایا شکرت" از آن خاطرات تلخ میگذرم. امیدوارم مردم برایم دعا کنند تا از بازی های پاراآسیایی هانگژو با مدال برگردم. من دوست دارم با توان خودم به جایی برسم و حتی دیگر از مسئولان هم انتظار چندانی ندارم.
انتهای پیام
نظرات