اما من دوباره بر میخواستم و دستم را به زانوان زخمیام میگذاشتم و تمام نیروی خود را برای رسیدن به مقصد به کار میگرفتم. افت و خیزهای زندگی گاه از سرعت انسان برای رسیدن به هدف میکاهد اما این اراده است که میتواند پیروز باشد اگر که قوی شده باشد.
اولین روزی که به مدرسه رفتم، با دنیایی جدید و تازه آشنا شدم. دنیایی که از حمایت بیحد و حساب خانواده خبری نبود. دنیایی که پر از سنگ و چالههای عمیق سر راهم بود، گاه سنگ ریزهای آهی از نهادم برمیآورد و گاه خود را در میان چاهی میدیدم و آن وقت بود که زندگی روی سخت خود را به من نشان میداد، باید خود را در این دنیا به هر نحوی بود حفظ میکردم. کودک بودم و قدرت جسمی و روحیام بسیار اندک و ضعیف. دستانم توان برداشتن سنگهای بزرگ مقابلم را نداشت شانههایم از بار سنگین مشکلات گاه سخت آزرده میشد.
تخته سیاه برای من همیشه سیاه بود، چه نوشته داشت و چه وقتی که نوشته نداشت. عینک کلفت ذره بینیام گاه مورد تمسخر کودکان هم سن و سالم قرار میگرفت. بعضی وقتها معلمها دلشان برای من میسوخت و پس از توصیه به رفتن به نزد فلان دکتر و متخصص سرانجام پیشنهاد میکردند: بهتر است مراقب باشی و درس و کتاب را کناری بگذاری تا دنیا برای تو بیرنگ نشود؛ اما این صحبتها دل مرا بیشتر به درد میآورد. آخر اگر درس هم نمیخواندم پس چگونه میتوانستم خود را برای مبارزه با مشکلات زندگی مجهز کنم، حتی برخی از نزدیکان هم با ترحم برای این که نشان دهند دلشان به حال من میسوزد به پدرم پیشنهاد میکردند مرا از درس و مطالعه دور کند، تا بیشتر از این آسیب نبینم. اما پدرم همیشه میگفت: آینده این دخترم روشنتر از همه فرزندانم است. شاید باور نکنید این کلام، قدرت جادویی در من ایجاد میکرد و وقتی پدرم را در هر مرحله از زندگیام حامی خود میدیدم با انگیزه بیشتری به راه خود ادامه میدادم.
پدر و مادر اولین کسانی هستند که میتوانند سنگ بنای اعتماد به نفس کودک خود را بگذارند، اگر آنها از شرایط فرزند خود درک درستی داشته باشند و خود نیز به دور از احساسات نادرست همراه و همگام کودک خود باشند فرزند نیز میتواند با تکیه به آن ها از پله ترقی بالا برود. خانواده مهمترین و اصلیترین بنیانی است که شخصیت فرد در آن ساخته و پرورش مییابد. همیشه افرادی که خانوادههای همراه و همگام دارند راحتتر بر مشکلات خود غلبه مییابند و این مطلب درباره افراد دارای معلولیت بیشتر صدق میکند. دادن مسئولیت به فرزند معلول و آماده نمودن او برای یک زندگی مستقل وظیفه هر خانوادهای است.
از سد مدرسه با تمام سختیهایش به طوریکه قابل تصور خیلیها نیست، گذشتم. فقط کسانی که مشکل مشترک من را دارند، متوجه عمق بیقراریهایم شده و میفهمند که من از چه حرف میزنم و شاید آن را لمس هم کرده باشند. بعد به سد عظیم کنکور رسیدم. حالا دیگر کمی که نه، خیلی از گذشته قویتر شده بودم دیگر نه تنها سنگریزهها با پاهایم الفت پیدا کرده بودند، حتی چاها نیز برای من تاریک به نظر نمیرسیدند به نظرم آن ها نیز به من عادت کرده بودند و حالا انگیزه بیشتری برای حرکت به جلو داشتم.
قبول شدن در کنکور که جای خود دارد نگرانی از آزمون با تمام موانع و مشکلاتش از قبیل نبود منشی مناسب جهت خواندن سوالات کنکور و کمی فرصت، هنوز لرزه بر اندامم میآورد بالاخره از دانشگاه فارغالتحصیل شدم. حال که با این همه موانع درس و دانشگاه را تمام کردم چه کار کنم؟ آیا میتوانم پس از این همه تلاش انسان مستقل باشم؟ همیشه به خاطر این که مستقل باشم تلاش میکردم و شاید بزرگترین انگیزه من برای حرکت به سمت هدف استقلال بود میخواستم برای ساختن فردای بهتر ازهیچ کوششی فروگذار نکنم و شاید اینگونه اندکی از لطف خدا و محبت خانواده را جبران مینمودم.
از هفت خوان یافتن شغل که ماجراهایی کم از هفتخوان رستم ندارد، گذشتم. به شغل کتابداری رسیدم. زندگی با کتاب همیشه مایه آرامش من بوده و هست. امروز که این مطلب را مینویسم شانزده سال است در این جایگاه که در باور خودم بسیار رفیع است، خدمت میکنم. با خواست خدای متعال علاوه به خدمت به عموم کتابخوانان و کتابدوستان، به دوستانی شاید بهتر است بگویم هم قشر و هم سنخ خود خدمت میکنم .
و اکنون پس از شانزده سال وقتی به گذشته شغلیام مینگرم میبینم که اعضای خوب و با استعداد این کتابخانه با همت و اراده بلند خود به مراتب بالای تحصیلی و علمی دست یافتهاند افتخار میکنم.
امروز که من در خدمت شما هستم با عنایت خدای مهربان توانستم بر موانع زندگی پیروز شوم و راه زندگی را برای خود هموار سازم و کارشناسی ارشد ادبیات فارسی هستم و در شهری دور از خانواده تشکیل خانواده دادم و با آموزشهای مادرم توانستم برای زندگی خانوادگی نیز آماده باشم و اکنون دو فرزند دارم که بیشک فکر میکنم فرزندان من نیز باید به مادر خود افتخار نمایند که اگرچه بسیار سخت ولی توانسته است در راه زندگی محکم قدم بردارد و راه آینده بهتر را برای آنها نیز روشن کند.
فکر می کنم مهمترین دست آورد زندگی یک انسان داشتن یک احساس خوب و رضایت از زندگی است که من به لطف خدای متعال از آن برخوردارم.
یادداشت از: زهرا خسروی، مسئول کتابخانه عمومی گویا و بریل خاتم الانبیا(ص) رشت
انتهای پیام
نظرات