از نخستین روزهایی که به نمایندگی از بخشخصوصی در نشستهای شورای پول و اعتبار شرکت میکردم، تا آخرین جلسهای که توفیق حضور داشتم،بحران مؤسسههای مالی و اعتباری غیرمجاز همواره یکی از پر چالشترین بحثهای این شورا بود.
اینروزها که هر روز عدهای تحت عنوان مالباختگان این مؤسسهها مقابل نهادهای رسمی تجمع میکنند،یاد نشستهای سنگین شورای پول و اعتبار میافتم.نمیدانم اینروزها رئیسکل بانک مرکزی شبها چگونه به خانه میرود،چون آنروزها وقتی از نشستهای شورای پول واعتبار به خانه میرفتم،به واسطه اطلاعات تکان دهندهای که از وضعیت مؤسسه ها در شورا مطرح میشد، ،چند ساعت سردرد داشتم و مجبور بودم قرص بخورم تا بتوانم باقیمانده شب را بخوابم.
دکتر سیف و همکارانش چهار سال است در کنار همه وظایفی که بر عهده بانکمرکزی گذاشته شده،مشغول ساماندهی صدها مؤسسه غیر مجاز هستند و من همیشه از خودم میپرسم او و همکارانش در بانکمرکزی چگونه بر این رنج بزرگ غلبه میکنند؟
آنچه قطعا نمک روی زخم بانک مرکزی میپاشد،سوء استفاده از صبوری و معذوریت مدیران این نهاد در بازگویی حقایق و تقصیرات سازمانها و مؤسسههای شبهدولتی و ...است. طرفه آنکه نهادهای ناپیدا که بخش مهمی از بحران فعلی بازار پول،مدیون فعالیتهای غیرقانونی آنهاست، اکنون طلبکارانه علیه بانکمرکزی حاشیهسازی میکنند و مالباختگان احتمالی را سراغ سیاستگذار پولی میفرستند.
نمیخواهم بگویم ناظر بازار پول در دورههای قبل هیچ تقصیری نداشته اما نباید اسیر تبلیغات دروغین و فشارهای نامرئی شد و به جای دادن نشانی مقصر اصلی،آدرس بانکمرکزی را به مردم زیاندیده داد.
همین طور نباید اسیر توهم توطئه شویم و فکر کنیم همه آنها که این روزها تحت عنوان مالباختگان مؤسسه های مالی و اعتباری غیرمجاز دست به اعتراض میزنند،گروههای فشار بازارپول هستند که با هدف امتیاز گرفتن از بانکمرکزی دست به تجمع زدهاند.
سرگذشت تلخی که در ادامه میخوانید، ابعاد تکاندهندهای از بحران مؤسسههای مالی و اعتباری غیر مجاز را برای شما روشن میکند:
یک روز که برای حضور در نشست شورای پول و اعتبار به بانکمرکزی رفتم،یکی از قدیمیترین و سرشناسترین اعضای اتاق را مقابل در ورودی بانکمرکزی دیدم.با این فکر که احتمالا ایشان منتظر کسی هستند،پیاده شدم تا حال و احوالی بپرسم.
بعد از احوال پرسی،پرسیدم اینجا چه میکنید؟ گفتند منتظر شما بودم.تعجب کردم و با ابراز شرمندگی گفتم چرابادفترهماهنگ نکردید؟
گفتند:نمیخواستم در اتاق، شما را ملاقات کنم.
ایستاده به حرفهای ایشان گوش کردم و بعد از مدتی احساس کردم نه ایشان و نه من،توان مکالمه سرپایی نداریم و خواستم که درون ماشین به صحبتها ادامه بدهیم و ایشان هم خواستند تنها باشیم.از راننده خواهش کردم ما را تنها بگذارد.
ماجرا از این قرار بود:
یکسال پیش از این دیدار،مدیر یکی از مؤسسههای مالی واعتباری،سراغ این تولیدکننده محترم میرود و پیشنهاد میکند اگر ایشان مبلغ قابل توجهی در این مؤسسه سپرده گذاری کند،سالانه 32 درصد سود دریافت خواهدکرد.مدیر مؤسسه قول میدهد سود را ماهانه به حساب ایشان واریز کند و حتی بابت سود ماهانه هم سود 32 درصدی به ایشان پرداخت شود.مرد محترم این سرگذشت که بیش از 5 دهه در کار تولید و صادرات بوده، خام این پیشنهاد میشود تا خودش را از گرفتاریهای تولید رها کند.او که از فراز و نشیبهای صنعتگری خسته شده،زمین و ماشین آلات کارخانهاش را میفروشد و پس از تسویه حساب با کارگر و کارفرما،پولاش را در این مؤسسه سپرده میکند.
یک سال و اندی میگذرد و مرد سرگذشت ما با محاسبه سودی که به سپرده اش تعلق گرفته،حالا بیش از 70 میلیارد تومان از مؤسسه مالی و اعتباری طلبکار است.
دردناکتر از همه اینکه او به کارگران و کارمندان بازخرید شدهاش توصیه میکند پولشان را در همین مؤسسه سپرده کنند و آنها هم بهرهای ببرند.تعداد زیادی از اطرافیان ایشان هم با چنین نیتی دارایی خود را در این مؤسسه سپرده میکنند و گرفتار میشوند.
حالا او مانده و بر باد رفتن عایدی نیم قرن تلاش و کوششاش که معلوم نیست چگونه و چه زمانی به دستش برسد.
مرد مالباخته وقتی خداحافظی کرد، اشک در چشمانم جمع شد. چطور مردی به این شرافت حاضر شده بود حاصل یک عمر کار و تلاشش را به باد بسپارد؟ آن مؤسسه کذایی با چه پشتوانهای ،هم بانکمرکزی را دور زد و هم مردم را به دام یک بازی خطرناک کشاند؟
آن روز با تأخیر به نشست شورای پول و اعتبار رفتم و سخنرانی تندی علیه مسببان این دملهای چرکین کردم.به دلیل سوگندی که خورده ام،نمیتوانم درباره مباحث آن روز چیزی بنویسم اما خوب به خاطر دارم بعد از پایان آن نشست، روانه مطب پزشک شدم.
انتهای پیام
نظرات