یک سال تلاش کردیم و شرایط جدایی امین و اکرم را از درد اعتیاد فراهم کردیم که شاید اندکی گرما به زندگی یخزده آنها راه یابد، اما...
به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، منطقه خراسان جنوبی، وقتی خبر درگذشت فاطمه در زندان بیرجند را میشنوم تصویر زندگیاش در ذهنم ورق میخورد. فاطمه با اجرای طرح جمعآوری متکدیان در بیرجند، توسط نیروی انتظامی دستگیر شد و در همان شب اول ورود به زندان بر اثر بیماری آسم در زندان درگذشت.
بیش از یک سال است که از طریق جمعیت "پژواک حقیقت"، با او و فرزندانش در ارتباط هستیم. تصور چنین سرنوشتی دور از امیدهایمان بود و متاسفانه نزدیک به حقیقت زندگی. اکرم چهار ساله این روزها در بهزیستی به سر میبرد و به گفته کارشناس بهزیستی حالش خوب نیست، کابوس میبیند و قطع انگشتش تاثیر بدی روی او گذاشته است.
وقتی اکرم را در آغوش بگیری پایش را دور بدنت قفل میکند. بدون اینکه مراقبش باشی، میداند چگونه خودش را محکم نگه دارد و نیفتد. این را از زندگی در خیابان آموخته است؛ در فرار از نیروهای انتظامی و شهرداری، وقتی صبح تا شب در کنار برادر سیزده سالهاش گدایی میکردند.
یک سال پیش، اکرم و برادرش امین معتاد بودند. اکرم معتاد به تریاک بود و امین کریستال مصرف میکرد. آنها با مادرشان زندگی میکردند که او نیز کریستال میکشید. پدر در زندان به سر میبرد و مادر و بچهها از راه گدایی خرج خودشان را در میآوردند.
اکرم پدرش را به یاد نمیآورد. او یک ساله بود که پدرش به زندان افتاد. تنها خانه امنی که اکرم میشناخت آغوش امین بود. بدون حضور برادرش لحظهای آرام نمیماند، اما این روزها خود را در آغوش هر کسی که لبخند بزند میاندازد. او از آوردن نام دکتر، بهزیستی و خانه خواهرش مریم میترسد.
برای بدست آوردن اعتماد بچهها تلاش زیادی کردیم. از گپ زدن با آنها سر چهار راه و توی خیابان تا بردنشان به سینما، پارک، بازی فوتبال و تامین اسپری برای آسم مادرشان. با دلسوزیهای مدیر و معلمهای دبستان، امین را که از سال سوم ابتدایی ترک تحصیل کرده بود به مدرسه فرستادیم، اما با وجود تشویق زیاد مدیر مدرسه، امین در مدرسه طاقت نیاورد. او میگفت: «چه کسی اکرم را نگه دارد؟» و دوباره آنها، دویدن در خیابانهای شهر و گریز از دست ماموران را از سر گرفتند.
بعد از تلاشهای بسیار در زمستان سال گذشته، امین و اکرم برای ترک اعتیاد به مرکز ترک اعتیاد کودکان بخش روان بیمارستان امام رضا (ع) معرفی شدند؛ ابتدا از مادرشان خواسته شد پرستاریشان را برعهده بگیرد، ولی او در خماری گفت «هر کس آورده اینجا، خودش جمعشون کنه» و مثل تمام این چهارده سال رفت و دردشان را ندید.
مسئولین این جمعیت خیریه شاهد میشوند پیچیدن درد در استخوانهای کوچکشان را و لرزشهای مداومشان را و وقتی درد چیره میشود مراقبند تا به خیابان نگریزند.
روند ترک اعتیاد دو ماه طول کشید و بنا بر نظر پزشک و برای جلوگیری از رسیدن مواد به آنها، از دیدن مادرشان محروم شدند، در آن زمان تصور نمیشد ندیدنِ مادری که آن قدر گرفتار بدبختیهایش بود و حتی حاضر به پرستاری از کودکانش به مدت یک شب هم نشد و برایشان مادری نکرد، سخت باشد، اما روزی که مادر با هل دادن درِ اتاق بیمارستان به زور خودش وارد شد، فهمیدم مفهوم «مادر» برای کودکان با آنچه در ذهن ما شکل گرفته متفاوت است. آن روز بچهها به سمتش دویدند و هر سه با هم گریه کردند.
بعد از ترخیص از بیمارستان بچهها به مرکز کودکان خیابانی بهزیستی منتقل شدند تا درباره آیندهشان تصمیم گرفته شود و از اینجا پاسکاری آنها شروع شد. بهزیستی، مادر را بیکفایت تشخیص داد و سرپرستی کودکان را به پدربزرگ آنها سپرد، اما پدربزرگ که در روستا زندگی میکرد و توان آمدن به شهر نداشت، خاله بچهها را به دنبالشان فرستاد. امین به روستا رفت و قرار شد اکرم به دلیل سوء تغذیه، چند هفته بیشتر در بهزیستی بماند اما چند هفته، چند ماه شد و کسی سراغ او نیامد. خاله که خودش دو فرزند کوچک داشت از نگه داشتن بچهها سر باز زد و این بار خواهر آنها متقاضی نگهداری از بچهها شد.
او که هفده سال بیشتر ندارد و مادر کودکی سه ساله است بعد از چند هفته با اظهار ناتوانی از نگهداری بچهها، اکرم را به بهزیستی آورد. صبح تا ظهر را جلوی در بهزیستی مینشست به این امید که او را تحویل بگیرند اما بهزیستی نپذیرفت و او اکرم را به مادرش باز گرداند.
چند روزی از بازگشت بچهها نزد مادرشان نگذشته بود که باخبر شدیم دست اکرم لای در له شده است. او به بیمارستان رسانده شد. مادر که خمار شده بود بیمارستان را ترک کرد و اکرم تنها در حیاط بیمارستان رها شد.
یکی از پزشکان داوطلب جمعیت، تا صبح از اکرم که ترسیده بود، مراقبت کرد. جمعیت خیریه، هزینه بیمارستان و مراقب شب را به عهده گرفت و این بار امین، نقش مادر را به عهده گرفت و روزها کنار اکرم در بیمارستان ماند. انگشت اکرم پس از دو بار عمل جراحی، در نهایت قطع شد.
خبر قطع انگشت اکرم به بهزیستی داده شد و از بیخبری آنها از وضعیتش گلایه شد. این بار بهزیستی او را پذیرفت، البته تا انجام روند اداری پذیرش، باز هم نزد مادر ماند. تمام تلاش شد تا شاید اندکی گرما به زندگی یخزده آنها راه یابد، اما....
پنجم شهریور در طرح جمعآوری زنان خیابانی که توسط نیروی انتظامی با همکاری چند سازمان مانند بهزیستی، شهرداری و... اجرا شد، فاطمه، مادر اکرم و دخترش جزء دستگیرشدگان بود. در این طرح تعدادی از زنان، دستگیر و بعد از ساعاتی با گرفتن مشاوره از مددکاران بهزیستی آزاد شدند. پس از آزادی فاطمه، اکرم به شیرخوارگاه بهزیستی انتقال یافت. مجدداً یک هفته بعد مادر اکرم در طرح جمعآوری متکدیان دستگیر شد و برایش مبلغی به عنوان جریمه تعیین شد و از آنجا که توانایی پرداخت آن را نداشت، به زندان منتقل شد.
او که از بیماری آسم رنج میبرد، حالش در زندان به دلیل تمام شدن اسپریش، وخیم شد و به دلیل اینکه به درخواست کمک وی توجهی نشد، به دلیل این بیماری از بین رفت. پزشک ساعتی بعد از مرگ بر بالین او حاضر شد و این بار نه تنها از سطح شهر بلکه از صفحه هستی خط میخورد.
به گفتهٔ برادر متوفی، وی مبتلا به بیماری آسم بوده و از اسپری درمانی سالبوتامول استفاده میکرده است. بعد از اتمام اسپری، حال وی وخیم شده و مسئولان زندان به درخواست کمک وی توجهی نمیکنند.
امیرآبادی، مسئول مرکز جمعآوری متکدیان شهرستان بیرجند نیز در اینباره گفت: «این فرد را نیروی انتظامی دستگیر کرده و یک روز در مرکز نگهداری موقت متکدیان در شهرداری بوده و بعد از آن به دادگاه فرستاده شده است. برای وی جریمه تعیین کردند ولی چون قادر به پرداخت مبلغ جریمه نبود دوباره به زندان منتقل شد.»
همسر فاطمه که روزهای آخر حبس را میگذراند با شنیدن خبر مرگ همسر به مرخصی فرستاده شد. سرخورده و ناامید میگفت: «شکایت نمیکنم تا برای مامور بد نشود.» تقریبا همزمان با مرگ همسر، مدت زندانش به پایان رسیده است. حالا اکرم در بهزیستی، بیخبر از مرگ مادر و امین منزوی شده است در انتظار فردایی نامعلوم......
از مسئولان امر باید پرسید « طرح جمع آوری زنان خیابانی چه تاثیری در حل معضلات اجتماعی داشته است؟ آیا دستگیری متکدیان و زنان و کودکان خیابانی، تعداد آنها را کاهش داده است؟»
گزارش از عفت خسروی زادنبه، خبرنگار ایسنای خراسان جنوبی
انتهای پیام
نظرات