میترا داور با تأکید بر لزوم توجه نویسندگان به تأثیر نوشتههایشان بر مخاطب و با انتقاد از نگاه تیره، گفت که در دوران نوجوانی از خواندن «سه قطره خون» صادق هدایت دچار کابوس شده است.
به گزارش خبرنگار ادبیات خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، این نویسنده در نشست «عصر تجربه» که روز یکشنبه، 20 مردادماه، در بنیاد ادبیات داستانی ایرانیان برگزار شد، عنوان کرد: پایان داستان همیشه مرا درگیر میکند. شاید پایان بعضی از داستانها یک خواننده را ناامید کند، اما الآن پایان داستان نوشتنم با 10 سال پیش خیلی فرق میکند؛ چون خودم را در مقابل حس جوانی که آن را میخواند، مسؤول میدانم.
او افزود: نویسندهای مانند صادق هدایت در رشد داستاننویسی ما سهم بسزایی دارد، اما من فکر میکنم اگر هدایت آن نگاه تیره را نداشت، شاید الآن وضعیت ادبیات ما خیلی بهتر بود. برای من تک تک آدمهایی که کتاب مرا میخوانند، باارزش هستند. داستانی را به نام «تیغ» نوشتهام که در مجموعه «صندلی کنار میز» منتشر شده است. روزی میخواستم آن را به یکی از بچههای فامیل بدهم که بخواند، موقع دادن کتاب به او، عذاب وجدان داشتم.
داور همچنین عنوان کرد: من در دوران راهنمایی «سه قطره خون» هدایت را خواندم. بعد از خواندن آن اثر، از گربه خیلی میترسیدم و گربه به کابوسهایم آمد و هربار گربه میدیدم، جیغ میکشیدم. الآن فکر میکنم نباید این کار را کرد. ممکن است خواننده دچار بحران باشد یا بچه باشد و از اثر نویسنده تأثیر بپذیرد. آدمهای زیادی از خواندن آثار صادق هدایت دچار بحران شدند. الآن من پایانبندی را طوری مینویسم که رویم بشود آن را به یک بچه 15 ساله بدهم بخواند.
او ادامه داد: صادق هدایت نویسندهای بزرگ و بنیانگذار ادبیات داستانی ما بوده است. او «داش آکل» را نوشته که بعد از دهها سال هنوز در بررسی آن میبینیم که اوج، فرود، ساختار و... دارد. بهترین منتقدان ما به بررسی آثار هدایت میپردازند. اما اگر هدایت در مسیر دیگری حرکت میکرد، ممکن بود الآن ما در ادبیات خود فرد بزرگی همچون مارسل پروست داشته باشیم. خیلی چیزها تاریک است، اما بسیاری از چیزها هم زیباست. در کنار تاریکیهای زندگی، زیبایی دریا، پرواز پرنده و صدای خنده بچه هم هست که من قبلا آنها را ندیده بودم. این مسألهای است که ما از نظر فرهنگی به آن مبتلا هستیم. حنجره من مال من است و هر صدایی میتواند از آن دربیاید، اما میتوان صدای خوبی هم از آن درآورد.
همچنین در بخش دیگری از این نشست، میترا داور در پاسخ به پرسش یوسف علیخانی، نویسنده و ناشر، درباره علت پرداختن به فضای خشن کار صنعتی برای زنها، گفت: من 13 سال در یک کارخانه کار کردهام. این تجربه بدون اینکه من تصمیم بگیرم، وارد کارهایم شده است. بخش اعظم آثار من تحت تأثیر تجربههای کار و زندگیام نوشته شدهاند. نویسندهای که بخواهد خارج از تجربههایش بنویسد، موفق نخواهد شد.
او افزود: من برای نوشتن هیچکدام از داستانهایم تصمیم نگرفتهام. هرچه مرا خوشحال یا ناراحت کرده، باعث شده است که به نوشتن روی بیاورم؛ مثلا داستان «حق مساوی» را که بارها ترجمه شده است، تحت تأثیر ماجرای زنی نوشتهام که او را در محیط کار میدیدم. این زن هر بار باردار میشد، همه او را مسخره میکردند. به همین دلیل او سعی میکرد بارداریاش را از دیگران پنهان کند. خود من هم زمانی که مشغول به کار شدم، یک بچه داشتم و محیط کار نمیپذیرفت که بچه دیگری به دنیا بیاورم. وضعیت آن زن مرا خیلی ناراحت میکرد. یک روز نشستم و داستان «حق مساوی» را نوشتم. بعضی از داستانهای دیگرم را 50 بار بازنویسی میکنم، اما آن اثر را یکباره نوشتم.
این نویسنده سپس عنوان کرد: کسانی که میخواهند داستان بنویسند، بهتر است با رفتن به کلاسهای نویسندگی، آموزش و تمرین شروع کنند؛ چون داستاننویسی یک علم است. برای نویسندگی باید روزانه یادداشت برداریم. میتوانیم گفتوگوهایی را که میشنویم، بنویسیم. ممکن است این نوشتهها 10 سال بعد به کار بیایند.
او ادامه داد: من مدام داستانهای کوتاه نویسندگان بزرگ دنیا را میخوانم و فکر میکنم برای پردازش یک اثر، مهارت تکنیکی و احاطه کامل بر روانشناسی جامعهای که در آن زندگی میکنیم، لازم است. نویسنده باید توانایی نزدیک شدن به روح انسانها را داشته باشد و حتما پیگیر علم روانشناسی باشد. من در دوران دانشجویی به مباحث روانشناختی علاقهمند شدم و به مؤسسات بیماران روانی میرفتم. در آنجا آدمهایی را دیدم که کمی با بقیه فرق میکنند. آثار یونگ، فروید، کارن هورنای و کتابهای دانشگاهی روانشناسی را میخواندم. بخصوص مباحث مربوط به آسیبشناسی و تأثیر خصوصیات ظاهری افراد بر شخصیتشان، برای من جالب بود.
داور سپس گفت: زمانی که بچه بودم، دوست داشتم دختران فامیل را با گفتن قصه غافلگیر کنم و بترسانم. هنگام نوجوانی هم به این فکر میکردم که زبان چگونه اختراع شده و دوست داشتم یک زبان اختراع کنم. در دوران دبیرستان به پدرم گفتم میخواهم رشته خبرنگاری بخوانم. او با اینکه خود فردی تحصیلکرده و دانشآموخته دانشگاه علم و صنعت بود، خیلی ناراحت شد و گفت، این شغل برای یک زن مناسب نیست. ما چطور به دیگران بگوییم دخترمان خبرنگار است؟!
او ادامه داد: من آن روز احساس گناه کردم و دیگر به این مسأله فکر نکردم، اما همچنان کتاب میخواندم. مدتی هم به سراغ شعر رفتم و مجلات آدینه و دنیای سخن را میخواندم و بعد به سمت داستاننویسی رفتم و فکر کردم برای رسیدن به آرامش، آدمهایی را که در ذهنم هستند، روی کاغذ بیاورم. سپس در کلاسهای آقای گلشیری حاضر شدم و به تجاربم ادامه دادم. ما در کلاسهای گلشیری در جمع داستان میخواندیم، دیگران نظر میدادند و ایرادهای کارمان را میفهمیدیم. نقد و بررسی آثار ادبی ایران و جهان نیز از دیگر ویژگیهای آن کلاسها بود.
این نویسنده سپس عنوان کرد: من به زنانهنویسی اعتقاد ندارم. در محیطی کار کردهام که هم زنان و هم مردان بودهاند و به همان اندازه که غم و اندوه زنان برایم مهم بوده، غم و اندوه مردان هم توجهم را جلب کرده است. البته در نوشتن درباره دنیای زنان موفقتر بودهام، اما به زنانهنویسی اعتقاد ندارم. زنهای داستانهای من بومی هستند و ادا درنمیآورند تا کس دیگری بشوند. در داستانهایم به این نتیجه رسیدهام که شخصیتها از اینکه خودشان هستند، لذت میبرند.
او ادامه داد: من در رشته اقتصاد نظری در مقطع کارشناسی ارشد تحصیل کردهام. از این تجربه راضی هستم، اما از آنجا که هیچ چیز سر جای خودش نیست، نمیدانم اگر در جامعهای دیگر ادبیات میخواندم، الآن کجا ایستاده بودم، یا اگر 10 سال در را به روی خود میبستم و مینوشتم، چه میشد.
داور اضافه کرد: در دوران تحصیل دریافتم در هر دوره تئوریهای فلسفی و اقتصادیِ غالب، بر آثار نویسندگان و هنرمندان تأثیر میگذارد و هر نویسنده، خواه ناخواه با خط مشی جامعه همراه میشود؛ مثلا در دوران سیال ذهن، جامعه قانونمدار بوده است؛ به همین دلیل کسانی مثل مارسل پروست یا فاکنر میخواهند چارچوبها و قانونها را به هم بزنند، چون این قانونها آزارشان میدهد.
داور سپس درباره تجربههای نویسندگی خود، گفت: من وقتی سرم درد میگیرد، میدانم که باید بنویسم. داستانهایی که در شب یا هر زمان دیگری به سراغم میآید، بسیار بهتر از بقیه داستانها هستند. وقتی داستانی به ذهنم میرسد و میخواهم آن را بنویسم، به قدری ذهنم مشغول میشود که در خیابان هر لحظه ممکن است تصادف کنم. در داستاننویسی هیچگاه به دنبال نوشتن چیزی نبودهام که کسی از آن خوشش بیاید.
او در پاسخ به پرسش یکی از حاضران درباره مشکلات انتشار اثر برای نویسندگان، اظهار کرد: من هیچگاه به دنبال ناشر نبودهام. به صورت اتفاقی با ناشران تماس میگیرم و کارهایم را به آنها میدهم. به طور کلی ناشران به دنبال نویسندههای داستان کوتاه نیستند؛ چون مخاطبانشان کم است. مردم خیلی کم کتاب میخوانند و کمحوصله هستند؛ شاید علت این مسأله، مشکلات اقتصادی باشد.
در ادامه، یوسف علیخانی گفت: در نمایشگاه کتاب روزانه از تعداد زیادی از افراد مشهوری که به غرفه نشر آموت میآمدند، عکس میگرفتم تا در سایت خود آپلود کنم، اما دریغ از اینکه یکی از آنها کتابی بخرد، اما در بندرعباس تعداد زیادی از یکی از کتابهای ما به فروش رسید.
سپس میترا داور گفت: من خودم را از چیزهایی که ممکن است اذیتم کنند، دور نگه میدارم. برای تحویل دادن کارهای اولم به ناشران اذیت میشدم؛ به همین دلیل تصمیم گرفتم کتابهای اولم را با هزینه شخصی منتشر کنم. کتاب اولم را با 400 هزار تومان منتشر کردم، البته هزینهای که صرف این کار شد، به من بازگشت، اما هیچ موقع به این مباحث توجه نکردم که چرا کتابم پشت ویترین هست، یا نیست. اینها مسائل حاشیهیی هستند.
او در پاسخ به پرسش یکی از حاضران درباره زمان مناسب برای نوشتن یک اثر، گفت: نباید زمان تخلیه روحی را از دست داد. من ابتدا آنچه را میخواهم، مینویسم. بعدها ممکن است به انتهای داستان فکر کنم و تغییراتی در اثرم ایجاد کنم، اما زمانی که احتیاج به نوشتن دارید، باید بنویسید، وگرنه داستان حرام شده است.
داور در ادامه عنوان کرد: من همیشه زندگی را یک جاده فرض کردهام و داستان کوتاه را پیچ آن جاده. من سالهاست که در هیچ جلسهای شرکت نکردهام، البته از تنهایی و کنار بودن از جلسات بیشتر آرامش میگیرم، اما در این سالها این اولینبار است که وارد چنین جمعی میشوم که درباره تجربیات نویسندگی سخن گفته میشود.
انتهای پیام
نظرات