/مقاله/ مهدي حسيني هنرمند نقاش و استاد دانشگاه: در هنر كلاسيك، شكل در قالب احساسات انساني جلوهگر ميشود
ملكوت شرق و اقليم خيال غرب، عنوان مقالهاي از مهدي حسيني هنرمند نقاش و استاد دانشگاه است كه به تازگي در دوسالانهي نقاشي اسلامي در فرهنگستان هنر ارائه ارايه شده است.
به گزارش خبرنگار هنري ايسنا، مهدي حسيني، مقالهي خود را چنين آغاز كرده است: از تاثير شگرف فرهنگ اسلامي به بويژه هنر ايران، به عنوان يكي از عوامل موثر شكل دهندهي هنر نوين، پيوسته سخن به ميان آمده است، ولي ضروري است قبل از آغاز سخن ، روشن شود كه منظور از مدرن و مدرنيسم چيست و چگونه ميتوان آن را تبيين كرد؛ چنانچه تقسيمبندي ”فردريك هگل” را در كل تاريخ هنر مرور كنيم، وي آن را در 3 دوره خلاصه ميكند. نمادين، كلاسيك و رمانتيك.
در هنر ”نمادين” شكل، اشارهاي است به محتواي سربسته و رازآميزي كه خود را آشكار نميكند (شكل در معماري مصر، هنر بابل و بينالنهرين). در اين هنر، عامل رمزآميزي و اشارات، نقش تعيين كنندهي خود را در بيان ايفا ميكند. در هنر ”كلاسيك”، شكل در قالب من و با احساسات انساني جلوهگر ميشود؛ در اين هنر، عامل عيني (اوبژكتيو)، شكل غالب را در بيان تصويري دارد و بالاخره در هنر رمانتيك است كه عنصر دروني حاكم بر فضاي تصوير شده و ذهن (سوبژكتيو) بر بيان هنري استيلا ميشود.
او چنين ادامه ميدهد: چنانچه بپذيريم كه انديشهي نوين و مدرنيسم با ذهنگرايي همسو است، ميتوانيم اظهار كنيم كه ذهنگرايي با روح رمانتيك از اواخر قرن هجدهم و با فعاليت هنرمنداني چون ”اوژن دلاكروا” در نقاشي، ”فردريك شوپن” در موسيقي، ”آلفونس لامارتين” و ”ويكتور هوگو” در شعر و رمان آغاز ميشود. در اين بين ”لامارتين” در سال 1832 به بيروت، عثماني و فلسطين سفر كرد و در سال 1836 كتاب سفر شرق را منتشر ساخت، هم اوست كه متاثر از فرهنگ شرق به صراحت اعلام كرد كه، در خلال زندگيام، شرق، پيوسته روشني بخش روزهاي تيرهام بوده است.
ويكتور هوگو مينويسد: به زودي شرق نقش تعيين كنندهاي در فرهنگ غرب ايفا خواهد كرد.
طبيعي است، با رويكرد به ذهنگرايي هنرمندان پيشرو سدهي نوزدهم از هلنيسم منجمدي كه در قالب آكادميسم تبلور مييافت، روي بر تافته و آرمان خود را در جهاني فراتر از جهان عيني و مادي بجويند، جهاني كه قادر بود بسياري از نيازهاي ذهني و دنياي خيال آنها را ارضا نموده، فضايي نوين و تجربه نشدهاي از اين رويكرد به دست آورده و ساختارهاي مورد نياز زبان و بيان نوين را فراهم آورد.
در بخش ديگري از اين مقاله آمده است: فرهنگ تصويري شرق، از بازنمايي عيني طبيعت مبراست، هنري است كه رو به عالم خيال دارد و از دنياي بيكران آن تغذيه ميكند، نيز، هنري است كه براساس روابط همزماني فرم و فضا شكل گرفته و عينيت يافته است، اين جهانبيني و آفرينش تصويري از اين نيز فراتر رفته و همزماني در زمان را نيز تجربه كرده است و در بسياري از نگارهها، اين تجربهي فراواقع را جلوهاي هوشمندانه بخشيده و در عين حال، نوعي از بيان است كه انديشه و درون انسانها را به كنكاش فراخوانده و در مواجهه با آن، همواره به انديشه و تفكر هدايت شده است.
مجموعهي اين عوامل، ساختار و ويژگي نقاشي نوين را نيز با خود همراه دارد، در نگارههاي سنتي ايران و بسياري از آثار شرقي اين هندسه، حاكم بر روابط بين سطوح است كه فضاي غالب تصوير را ميسازد، رنگ و فرم از هرگونه بازنمايي عيني طبيعت، خلاصي يافته و صرفا به مثابهي ابزاري جهت ايجاد فضا و پيوند ميان عناصر به كار رفته است. بي جهت نيست كه پس از تجربيات گوگن، موريس دنيس ميگويد: تصوير، پيش از آن كه يك اسب جنگي، يك پيكر برهنه و يا يك روايت باشد، سطح رنگين تختي است كه با نظم خاصي تنظيم شده است.
براي هنرمندان پيشرو دههي آخر سده نوزدهم، تجربهي هنر شرق، تجربهي يك رهايي است؛ رهايي و گريزي كه نسل نوين اروپا شديدا به آن نياز داشت و با وريكرد به آن، دنياي تصوير، متحول گشت و راه براي جريان سيال ذهن فراهم آمد.
از ميان هنرمندان نوين و پيشرو اروپا، شايد هيچ يك بيشتر از ”هنري ماتيس” از هنر مشرق زمين و بهويژه نگارههاي سنتي ايران متاثر نشده باشند، ماتيس متولد 1869 است و از حسن تصادف، همزمان با دوراني است كه كانال سوئز، به عنوان يك آبراه حياتي مهم كه ارتباط ميان شرق و غرب را سرعت بخشيد، در همين سال 1869 در روزگار نوين، بازگشايي شد.
هنري ماتيس، در آغاز در رشتهي حقوق تحصيل كرد ولي از آنجا كه حرفهي قضاوت، با نيازهاي ذهني وي سازگار نبود، آن را رها ساخت و در سال 1889 ميلادي به طراحي و نقاشي روي آورد. ماتيس ميان سالهاي 1890 تا 1892 ميلادي نزد ”ويليام بوگرو”، آكادميسين سدهي نوزدهم فرانسوي، در آكادمي جوليان فعاليت داشت، پس از آن بين سالهاي 1889 تا 1893 در بوزار پاريس به تحصيل ادامه داد . از خوش اقباليهاي وي در بوزار پاريس، حضور و فعاليت در كارگاه هنرمند پيشرو فرانسوي ”گوستاو مورو” بود، اگر چه گوستاو مورو در آكادمي تدريس ميكرد، ولي برخلاف ديگر هممسلكانش، انسان آزادانديشي بود كه اجازه ميداد انديشهي مدرن كه ساختار فعاليت ذهني بسياري از شاگردانش را تشكيل ميداد، امكان جولان يابد، به همين سبب بود كه بسياري از هنرمندان نسل نو اواخر سدهي نوزدهم و آغاز سدهي بيستم، نظير ”آلبر ماركه”، ” موريس ولامينك”، ”جورج روئو” و غيره، در كارگاه وي امكان حضور و فعاليت مييافتند. در همين كارگاه است كه گوستاو مورو به ماتيس ميگويد، كه اصولا او براي ساده كردن نقاشي به دنيا آمده است. ماتيس، پس از فراغت از تحصيل در بوزار پاريس، بين سالهاي 1900-1899 در آكادمي ”كارير” به همراه ”آندره درن” به فعاليت پرداخت، ولي ماتيس همچنان در پي گمشده و يافتن مسير اصلي خويش بود.
در سالهاي پاياني سدهي نوزدهم و ابتداي سدهي بيستم، نمايشگاههاي متعددي از هنر اسلامي در اروپا، بهويژه پاريس، برگزار شد. نمايشگاه هنر اسلامي، 1893، نمايشگاه هنر اسلامي1894، نمايشگاه بينالمللي 1900 پاريس كه ضمن آن هنرمندان و نسل جديد را با نمونههاي درخشاني از هنر ايراني، عثماني، مراكشي، تونسي، الجزايري و مصري آشنا ساخت، نمايشگاه موزه هنرهاي تزئيني، پاريس، 1903؛ ماتيس بعدها ضمن مصاحبهاي با ”ژاك گينه” عنوان كرد: هيجاني براي رنگ در درونم شكل ميگرفت، همزمان با آن نمايشگاه بزرگ هنر محمدي برپا شد ، افزون بر اين، ماتيس به آثار طراحي و سفال ايراني كه در ابتداي سدهي بيستم، مستمرا در موزه لوور، در معرض نمايش قرار ميگرفت و هنوز به آرشيو انتقال نيافته بود، اشاره ميكند و از آنها به عنوان ”بينظيرترين نوع موجودشان” ياد ميكند.
ولي شايد هيچ يك از اين نمايشگاهها، به ميزان نمايشگاه هنر اسلامي كه در سال 1910 در مونيخ برگزار شد، موجب تحول انديشه و ذهن ماتيس نشده باشد، ماتيس از نمايشگاه هنر اسلامي مونيخ اطلاع يافت و براي ديدن آن و تجربهي مستقيم هنر اسلامي عازم مونيخ شد، پس از اين ديدار بود كه ماتيس اظهار داشت: شرق ما را نجات داد.
ماتيس، براي آشنايي بيشتر با فرهنگ اسلامي، در زمستان همان سال (11-1901) به اسپانيا سفر كرد و مدتي در اندلس ( كه پايگاه رفيعي از فرهنگ و هنر شرق، اسلامي در منتهياليه اروپاست) و بهويژه در قرطبه ماند. در اين سفر نيز ماتيس به شدت تحت تاثير فرهنگ اسلامي قرار گرفت، وي در نامهاي خطاب به ”گرترود استاين” نويسندهي آمريكايي مقيم پاريس، شگفتي خود را از اين سفر و نيز معماري و فرهنگ اسلامي اين منطقه، ابراز داشت.
مطالعهي كتاب ”پيرلوتي” تحت عنوان مراكش (1889)، در تصميم ماتيس براي سفر به دنياي شرق بيتاثير نبود. لوتي در بخشي از كتاب خود، مراكش، مينويسد: زير پايم پرنيان است، حرير منقش نيلگوني كه در ميان آن گلهاي هميشه بهار، دور و نزديك، چون چرخهاي زرين، در گردشاند.
چند عامل، حركت و سفر ماتيس به شمال آفريقا (بخوانيد شرق) را سرعت بخشيد: تجربهي سفر دلاكروا به شمال آفريقا در سال 1832 و رويكرد به اقليم خيال و ذهن، نمايشگاه هنر اسلامي مونيخ در سال 1910، كتاب پيرلوتي (مراكش 1889)، سفر دوست و همكارش البرماركه، در سال 1910 به مراكش، و بالاخره جست و جو براي يافتن بياني نو، و فردي در تصوير.
مجموعهي اين عوامل، موجبات سفر ماتيس را در 29 ژانويه، 1912 فراهم ساخت، بايد در نظر داشت كه در اواخر سدهي نوزدهم و اوايل سدهي بيستم هنرمندان بسياري نظير ”ژان-لئوژروم”، ” اوژن فرامنتن”، رودلف ارنست” و غيره، حضور داشتند كه تجربهي شرقي در آثارشان، صرفا در موضوعهايي از دنياي شرق و يا با افزودن ردا، صراحي، دستار و قاليچه خلاصه ميگشت، آثار اين دسته از هنرمندان تنها به جلوههاي ظاهري و عيني فرهنگ اسلامي توجه داشت، ولي از نظر ساختار و اساس همان ويژگيهاي فرتوت و بستهي آكادميكي را به همراه داشت كه نسل پيشرو از آن احتراز ميكرد، در آثار اين هنرمندان كه به نام اوريانتاليست معرفي ميشوند، هيچ كدام از ويژگيهاي هنر نو، نظير: ذهنگرايي، اجتناب از بازنمايي عيني طبيعت، تجربهي نور ورنگ و نهايتا القاي انديشه از طريق فرم و فضا يافت نميشود، اوريانتاليستها با وجود نگاه به شرق و انتخاب موضوعهايي از اين اقليم، چون انديشهي مدرنيسم حاكم بر ذهن آنها نيست، در دنياي محتوم آكادميسم، همچنان محصور ميمانند و عينيت سد راهشان است و چون توان گذر از فراز اين سد سترگ را ندارند، قادر نيستند از فرصت فراهم آمده بهره گيرند و افق ذهن و ديد خود و هم نسلهايشان را تعالي بخشند و در فراسوي آينده پايگاه ارزشمندي داشته باشند، برعكس ماتيس (و با توجه به نظريههاي گوگن در زمينه هنر شرق و بويژه هنر ايران) از سرچشمههاي هنر اسلامي، كه بسياري از ويژگيهاي هنر نو را در آن مييافتند، بهره بردند. افقهاي نويني به سوي اقليم خيال گشودند و راه را براي خود و ديگر همانديشان خود باز نمودند، نمودهاي مشخص آن نه تنها در 40 سال هنر ماتيس از سال 1912 تا 1953، بلكه در طرحها و آفرينشهاي او براي كليساي ونس، پيوسته آشكار است ،و بالاخره ”واسيلي كاندينسكي” با انتشار كتابش تحت عنوان، معنويت در هنر، در سال 1912، مباني نظري اين فرآيند را از منظر يك هنرمند تشريح و زمينه را براي حركتهاي بعدي فراهم آورد، كاندينسكي ضمن به دست دادن تحليلي از نگاه جست وجوگر و حس جديدي كه ”سزان” در زمينهي فرم خلق كرد و به بيننده منتقل نمود، مينويسد: سزان اشياء را همانگونه نقاشي ميكرد كه موجودي انساني را، زيرا از موهبت دريافت زندگي دروني اشياء برخوردار بود، رنگ و فرم او از هارموني معنوي مناسبي بهره ميبرد. انسان، درخت، سيب، همه و همه توسط سزان براي آفرينش چيزي كه تصوير ناميده ميشود و چيزي كه بخشي از درون حقيقي و هارموني هنري است، به كار گرفته شده است؛ همين غايت را، يكي از بزرگترين فرانسويان جوان به نام هنري ماتيس به نمايش ميگذارد، او تابلو ميكشد و ميكوشد در اين تابلوها، اولوهيت را بازآفريني نمايد. او براي دستيابي به اين هدف، فقط موضوعي كه بايد نقاشي شود را لازم داشت (انسان يا چيز ديگري) و سپس روشهايي كه تنها به نقاشي متعلقاند، يعني رنگ و فرم.
به هر تقدير، فرهنگ اسلامي به مثابهي يك ساختار و جهانبيني در متحول ساختن بخشي از ذهنيت جديد كه منتهي به آفرينش هنري در هنر معاصر شد، نقشي تعيينكننده و انكارناپذير داشت كه ضمن سخن، تلاش شد به پارهاي از آن اشاره شود، در اين ميان تاثير ديگر فرهنگهاي غير اروپايي مانند شرق دور و هنر آفريقاي (سياه) را نيز نميتوان ناديده گرفت و اشارهاي به آن نداشت.
انتهاي پيام.
- در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
- -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
- -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
- - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بیاحترامی به اشخاص، قومیتها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزههای دین مبین اسلام باشد معذور است.
- - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر میشود.
نظرات