دوباره آمد، همان ماهی که هر سال همین موقعها میآید و همهمان روزهایش را یکبهیک توی ذهنمان نگه میداریم؛ یادمان میماند امروز چندم ماه بود؛ ساعتها و لحظههایش برایمان عزیز میشود؛ از هر فرصتی برای عبادت استفاده میکنیم، قرآن میخوانیم، نماز میخوانیم، وقت سحر خدا را ياد ميكنيم.
به گزارش خبرنگار ايسنا، منطقه خوزستان، گرسنهمان میشود و یادمان میافتد مردمی هم اطراف ما هستند که هر روزشان به گرسنگي سر میشود؛ تشنهمان میشود و میفهمیم كه آب، خيلي ارزشمندتر از يك كلمه دو حرفي است.
گاهي یادمان میرود که خدا همين نزديكيهاست؛ در كار و درس و پول و دنيا غرق شدهايم و برای فراموش کردن خدا هم هزار بهانه داريم. حالا ماه رمضان دوباره از راه رسيده تا ديگر بهانهاي نداشته باشيم؛ آمده ما را مهمان خدا كند. آمده تا تلنگری بزند كه ميشود از خيلي چيزها دل كند.
پاي سفره افطار كه مينشيني و نواي "ربنا" بلند ميشود، ناگهان همه نوستالژيهاي كودكيها توي ذهن تو زنده ميشود؛ چقدر این دعا توی این روزها قشنگ ميشود؛ وقت افطار حسي در وجودت زنده ميشود كه ناگهان دوست داري برای همه دعا کنی؛ برای همه آنهايي که فراموش كردهاي، ولي آنها به همين دعاهاي گاه و بيگاه تو محتاجاند. همان بیمارانی که حالا روي تخت بیمارستانها خوابیدهاند و رنج میکشند؛ دستهای ما معجزه میکنند، این روزها؛ باور كن.
خدا وعده داده که دعاي تو، توی این ماه مستجاب ميشود؛ پس محروم نکن افرادي را که به دعای تو نیاز دارند.
وقت غروب آفتاب، آن موقع كه موذنزاده "الله اکبر" را بانگ ميكند، تكميل ميشود حس روزهداریات؛ احساس ميكني هر چه بيشتر و بيشتر دلت براي خدا تنگ ميشود و شايد قطره اشكي هم از چشمهايت جاري شود؛ معطل نكن؛ دستها را بالا بگير و از او بخواه.
اين روزها سفره افطار، مانند بوم رنگرنگ نقاشي ميماند و هرچه بخواهي در آن يافت ميشود؛ بركت فزوني ميگيرد و مهمان هم كه تا بخواهي هست. مردم كينهها را از ياد ميبرند و هر روز يكي مهمان سفره افطار ديگري ميشود؛ تازه يادمان ميآيد كه "همه از خداييم و به سوي خدا ميرويم."
بوی غذای نذری رمضان باز تو را به كوچه و پسكوچههاي كودكي ميبرد؛ همان روزها كه پير و جوان و كودك، فرقي نميكرد، همه توي صف آش و حليم ميماندند، ساعتها؛ بعد همان دو ملاقه نذري كه ميگرفتند، چقدر ميچسبيد براي افطار. هر كدامشان هم خدا را يكجور صدا ميكرد.
این روزها وقت سحر، دعاي سحر از مناره هر مسجدی بلند است؛ از خواب ناز دم صبح بيدار ميشويم و مينشينيم گرد سفره سحري؛ مادر كه سفره را میچیند، خواب از سرت ميپرد و ناگهان حس و حالت جور دیگری میشود. حالا كه سحرها حال و هواي تو را داريم، ديگر سخت نيست كه خواب ناز را رها كنيم. حالا اصلا دوست داريم نصفشب بيدار شويم و تو را صدا كنيم تا سبك شويم.
نمیدانم چه سری است که در این ماه دست و دلمان به گناه نمیرود؛ دوست داريم فقط تو را صدا كنيم. ياد روزهاي كودكي بهخير؛ همان روزها كه روزه كلهگنجشكي ميگرفتيم و هنوز ظهر نشده قار و قور معده بلند ميشد؛ شايد هم گاهي دور از چشم مادر سركي به غذاهاي مانده از سحر ميزديم؛ شلهزرد، آش، حليم؛ فرني و ...
اين روزها مسجد محل هم حالش خوب است؛ غبار از دلش گرفته شده و از سحر تا افطار مهمان دارد.
يادمان باشد آنهايي را كه سال پيش اين روزها بودند و كنار آنها روزه گرفتيم؛ امسال رفتهاند؛ وقت سحر ياد آنها هم باشيم. آنها هم كه هستند، قدر بدانيم؛ شايد...
بعد از هر نمازمان بگوييم: "الهم غیر سوء حالنا بحسن حالک"؛ به اين امید که وقتی این ماه تمام شد، دوباره به حال قبلیمان برنگردیم؛ بشویم همان که تو میخواهی و انتظارش را داري؛ همان که این روزها آنگونه که خواستهای منقلبش کردهای؛ شده آن چیزی که تو میخواهی.
قبول است، گناه زیاد داریم؛ هزار بار توبه کردهایم و دوباره آن را شکستهایم، ولی باز هم تو خدایی و من بنده؛ ماه هم كه ماه مهماني توست.
گزارش از: طيبه رفيعي، خبرنگار ايسنا، منطقه خوزستان
انتهاي پیام
نظرات