دو سال پیش، وقتی پروندهی ثبت جهانی کاخ گلستان تدوین میشد، بنا به اقتضائات محفلی، از شهریار عدل که کتابِ «تهران، پایتخت دویست ساله» را منتشر کرده و کمتر کسی به اندازهی او «تهران» و «کاخ گلستان» را میشناخت، دعوت نشد و در واقع تحریم شده بود. او البته بلندنظرتر از آن بود که لب به گلایه بگشاید.
دو سال پیش، وقتی پروندهی ثبت جهانی کاخ گلستان تدوین میشد، بنا به اقتضائات محفلی، از شهریار عدل که کتابِ «تهران، پایتخت دویست ساله» را منتشر کرده و کمتر کسی به اندازهی او «تهران» و «کاخ گلستان» را میشناخت، دعوت نشد و در واقع تحریم شده بود. او البته بلندنظرتر از آن بود که لب به گلایه بگشاید.
به گزارش خبرنگار میراث فرهنگی ایسنا، شهرام زارع، باستانشناس و سردبیر مجله باستانپژوهی که برخلاف سنش دوستی عمیق و طولانی با «شهریار عدل» داشت، در یادداشت خود تلاش کرده به معرفی دقیق پروفسور «شهریار عدل» بپردازد و این معرفی را به هشت قسمت مختلف تقسیم کرده است و نخست آن که چگونه از درگذشت این ایرانشناس آگاه شد ...
* در سکوتِ غروب، سرت گرم کار است که دوستی تلفن میکند: از دکتر عدل خبری داری؟ خبرِ تازه، هیچ! الا که گفت تیرماه میآید. با درنگ و تردید میگوید: پس خبر را نشنیدهای! بهتزده وا میروی... هنوز سیویکم خرداد است، او تیر ماه میآید...
* شهریار عدل مردی نبود که بتوان باور کرد در آغاز دهه هفتم عمر از دست برود. پُرکار و شاداب و سرشار از زندگی بود. دستکم بیست سال دیگر جای کار و زندگی داشت. از تحقیقات میدانی بازنشسته نشده بود و هنوز در بیابان از او عقب میماندیم. اما چه میشود کرد که حساب عمر از دست ما بیرون است! او در خانوادهای پا به هستی نهاد که همه قبیلهاش اهل دانش و فرهنگ بودند. تبار پدری و مادریاش به تبریز و بسطام میرسید و هرچه به عقب میرفت پُرحکایتتر میشد. او نه فقط به میراث خانوادگی و خاندانی خود دلبستگی بسیاری داشت، بلکه با تحقیق و امانت داری به ثبت و ضبط و صیانت از آن میپرداخت.
میراثدار بود، نه میراثخوار و میراثبَر؛ و میراث سترگی نیز از خود به یادگار گذارد. به همین سیاق، اما در مقیاسی بزرگتر، خود را وقف تحقیق و پاسداری از میراث تمدنی ایران کرده بود. عاشق ایران بود و بیآنکه به زبان آورد خود را خادمِ بیچونو چرای میهنش میدانست. بیش از پنجاه سال از عمر عزیزش را دلیرانه و بیوقفه در راه حفظ و صیانت و شناخت ایران سپری کرد.
* شهریار عدل پس از سالهای دبستان و دبیرستان، بنا به سنّت خانوادگی، در 16 سالگی در سال 1338 شمسی برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت. در مدرسه عالی علوم تاریخی در سوربن و همزمان در مدرسه موزه لوور در زمینهی تاریخ عمومی هنر، باستانشناسی مشرق زمین و تاریخ هنرهای دوران اسلامی درس خواند و برای رساله دکتری (گویا زیر نظر ژان اُبَن) به «فتوحات همایون» و تاریخ جنگهای شاه عباس در خراسان و فتح هرات پرداخت.
میگفت از همان سالهای آغاز بیست سالگی در همانجا به تدریس هم پرداخته است. به اذعان خود او، ورود و عضویت در «مرکز ملّی تحقیقات علمی فرانسه» (CNRS) تأثیر زیادی بر آیندهی حرفهای وی گذاشت؛ مؤسسهای که بخشی از وزارت علوم و پژوهشهای علمی فرانسه است و تا پیش از او -در این رشته- فقط یک ایرانی، یعنی دکتر فیروز باقرزاده به عضویت آن درآمده بود. برخلاف رایِ برخی ملامتگران بیکار که او را به تخفیف و تحقیر «مزدبگیر دولت اجنبی» لقب میدادند، این شهریار عدل بود که امکانات چنان مراکزی را به خدمتِ اهداف و پژوهشهای خود گرفته بود. در «مرکز ملّی تحقیقات علمی فرانسه» او بعداً به سمت مدیر ممتاز تحقیقات ارتقاء یافت و چون همواره از پذیرش مسؤولیتهای اداری و اجرایی گریزان بود، همهی توانش مصروف سامان دادن برنامههای پژوهشی حول مسایل ایران میشد. از جمله، برنامههایی که در دو، سه دههی گذشته در خراسان و بلخ و بم دنبال کرد.
شهریار عدل با وجود زندگی در فرانسه و حضور رسمی در «مرکز ملّی تحقیقات علمی فرانسه» هیچ گاه حتی به فکر گرفتن تابعیت دوگانه نیفتاد. سال گذشته وقتی در متروی پاریس کیف پول و همه مدارکش را دزد برده بود به این موضوع اشارهای کرد. درباره از دست دادن مدارکش به طنز میگفت «هر کدامِ ما یک نمره (شماره) هستیم، حالا من حتی نمره هم نیستم و اصلاً وجود ندارم.»
* سیوپنج سالگیِ شهریارِ جوان مقارنِ 14 بهمن 1357 بود. ایران، غرق در شور و هیجانِ انقلابی و مردم در خیابانها بودند. در چنان فضای پُراحساس و ملتهبی او نگران میراث فرهنگی بود و وظیفهاش را حفاظت از آن میدانست. هیأتِ سه نفرهی آنها (عدل، فیروز باقرزاده و باقر آیتاللهزاده شیرازی) برای سفر و شرکت در اجلاسِ میراث جهانی به دلیل نامهی افتراآمیزِ پنج تن از همکارانشان از هم پاشید. با این حال، او از پای ننشست و در اردیبهشت 58 «به کمک تنی چند از بلندپایگانِ انقلاب و معرفی دولت انقلابی ایران، ولی به هزینهی شخصی» به مصر رفت و «میدان نقشجهان اصفهان، معبد چغازنبیل و تختجمشید» را در فهرست میراث جهانی ثبت کرد. سه دهه بعد، خاطرهاش از آن سفر این بود: «احساسِ ناخوشایندِ ترس از اینکه دیگر نتوانم به ایران برگردم.»
آن رفتارها باعث شد تا 24 سال بعد کسی به سراغ ثبت آثار ایران در فهرست میراث جهانی نرود. اواخر دههی 70 خورشیدی باز هم او بود که قفل این پرونده را گشود و با همکاری مدیریت وقت سازمان میراث فرهنگی و جمعی از پژوهشگران برای ثبت جهانی مجموعه «تخت سلیمان» و سپس «پاسارگاد» و «بم» اقدام کرد. مسؤولانِ بعدیِ پروندههای ثبت جهانی نیز هرچند مستقیماً وامدار تلاشها و آموزشهای او بودند، اما بنا به اقتضائات محفلی، عملاً طردش کردند. تا آنجا که همین یک ماه پیش، وقتی فهرستِ اسامی هیأت امنای مجموعهی «تخت-جمشید» اعلام شد، از بقال تا بزاز در آن بود، اما نام مردی که تختجمشید را ثبت جهانی کرد نبود!
به همین قیاس، دو سال پیش، وقتی که پروندهی ثبت جهانی کاخ گلستان تدوین میشد، باز بنا به اقتضائات محفلی، شهریار عدل که کتابِ «تهران، پایتخت دویست ساله» را منتشر کرده و کمتر کسی به اندازهی او «تهران» و «کاخ گلستان» را میشناخت، دعوت نشد و تحریم بود. او البته بلندنظرتر و بی عقدهتر از آن بود که لب به گلایه بگشاید.
میدیدم که از تصمیمها و اقدامات نادرست در رنج بود و گاه به خود میپیچید. در «بم» فریادها برآورد که ساختمانِ یونیسف کنار ارگ و روی آثار کهن ساخته نشود؛ ساختند! میگفت هدف ما از ثبت جهانی، حفاظت بود نه تبلیغاتِ مدیریتی و سیاسی. بیدقتی و سهلانگاریهای پروندهی «دیرهای ارامنه در آذربایجان» و حاتمبخشی و بهانههای کودکانه اسفندیار رحیم مشایی، نخستین رئیس سازمان میراث فرهنگی در دو دولت گذشته و مسؤولان پرونده عمیقاً او را آزرده بود. مهمترین، آگاهترین و جدیترین مشاور سازمان میراث فرهنگی بود، اما رابطهای استخدامی با این سازمان نداشت. نه تنها هیچگاه و در هیچ برنامهای دستمزدی نگرفت، بلکه برای برنامههای پژوهشیاش نیز از بودجههای محدود سازمان میراث فرهنگی یا نهادهای دولتی دیگر استفاده نکرد. در عین حسابگری، منعم بود و خیر نهان داشت.
پس از زلزله ویرانگر بم در سال 1382، نه تنها پروندهی ثبت جهانی آن را تدوین کرد، بلکه پژوهشهای باستانشناختی گستردهای را پایهگذاری کرد و با جذب کمکهای بینالمللی یکی از دقیقترین طرحهای نقشهبرداری را در مساحتی بالغ بر سه هزار هکتار از مجموعههای باستانی بم به اجرا درآورد که تصور نمیکنم تاکنون در سرتاسر ایران با آن دقت سابقه داشته باشد.
دههی اخیر زندگی او یکسره با نام «بم» تنیده است. فعالیتهای یونسکویی «شهریار عدل» محدود به اینها نبود و گویا در ثبت جهانی آثار افغانستان هم منشأ اثر بود. در چارچوب کمیته ایکوموسِ جهانی نیز به کارشناسی و ارزیابی آثار میراثی در نقاط مختلف جهان ایرانی میپرداخت که از جمله آخرین کارها در این زمینه ارزیابی پروندههایِ حیدرآباد دکن در هندوستان و آثاری از آسیای میانه (ازبکستان و تاجیکستان) بوده است. پارسال که از سفر ارزیابیِ آثار خطّهی ماوراءالنهر برگشت، مست از بادههای کهن میراث فرهنگی آن دیار بود و توشهی پژوهشی قابلی هم برداشته بود.
* پژوهشهای باستانشناسی شهریار عدل بیشتر معطوف به دوران اسلامی بود. میگفت «یکی از علل اساسی که من دنبال دوره اسلامی رفتم این بود که به تاریخ دوره اسلامی ایران به نسبه بی مهری میشد. زمانی که تقریباً تمام باستانشناسان ایرانی و فرنگی روی دوره پیش از اسلام کار میکردند، من روی دوره اسلامی متمرکز شدم.» و البته هیچ دوره ای را بهتر از دوره های دیگر نمیدانست. میگفت «ایران، ایران است، چه خوبِ آن و چه بدِ آن. مورخ باید بیطرف باشد و مثبت و منفی را بگوید. آن مورخی که جنبههای منفی کشورش یا قهرمانانش را پنهان میکند، در حقیقت دوستدار کشورش و جامعه بشری نیست، چاخان کردن و پنهانکاری کار سیاستمداران و مبلغین است و نه مورخین و منتقدین.»
پژوهشها و کاوشهای باستانشناسی عدل از ری و طبرستان شروع شد و به قومس (سمنان)، زوزن خراسان، «نُهگنبدِ بلخ» و «بمِن کرمان انجامید. نتایج این تحقیقات نیز به طور پیوسته در نشریات بینالمللی یا ایرانی منتشر شده است. هرچند شهریار عدل به طور حرفهای به تحقیقات میدانیِ باستانشناسی میپرداخت، اما فقط باستانشناس نبود.
تحقیقات تاریخی و تاریخِ هنری عدل بیشتر بر قرون میانه اسلامی و بهویژه دورههای صفوی و قاجار تمرکز داشت. سلسله مقالههای مهمی که او دربارهی آغاز نقاشی مکتب مغول در هندوستان و نقاشی و صورتگران دوره صفویه نگاشته بود «اُلگ گرابار» را برانگیخت تا وی را به «هاروارد» دعوت کند. او در این زمینه همچنین درصدد انتشار «مرقع گلشن» بود که نفیس ترین مرقع نقاشی ایرانی-هندی جهان به شمار میآید و قرار بود مشترکاً توسط کاخ گلستان و موزه «فریر و سکلر» واشنگتن منتشر شود. جنبههای هنری، تاریخی و فنّیِ مواد فرهنگی این دوره نیز مورد علاقه او بود. کتابِ «هنر و جامعه در جهان ایرانی» از جمله کوششهای او برای تدوین مقالاتی در این باره است که علاوه بر علائق پژوهشیِ محض، به خوبی دغدغههای فرهنگی او را بازتاب میدهد.
*شهریار عدل از اواخر دههی 70 میلادی ریاست «کمیته بینالمللی تدوین تاریخ تمدن¬های آسیای میانه» را در یونسکو بر عهده گرفت که در چارچوب آن با حضور دانشمندانی از نقاط مختلف جهان، مجموعهای پرمایه و مفصل در 7 جلد به زبان انگلیسی منتشر شد و دو جلد آن به فارسی نیز ترجمه شده است. حکایت آن کمیته و ریاست او نیز شرحی مفصل و پرماجرا دارد که لابد در آینده لابلای کارهای منتشر نشدهاش خواهیم خواند. گویا به همین مناسبت بود که سال 1388 شمسی (2009 میلادی) مدیر کل وقت یونسکو «کویچیرو ماتسورا» مدال فرهنگ جهانی یونسکو موسوم به «پنج قاره» را در مقر این سازمان در پاریس به وی اعطا کرد.
اما این تنها مدال کارنامه استاد نبود. پیش از آن هم مدالهای رنگارنگی را در عرصه علم و فرهنگ ربوده بود. مدال برنزِ «مرکز ملّی تحقیقات علمی فرانسه» (1985)، مدال نقره ارسطو از یونسکو (1996)، مدال ابن سینا از یونسکو (2003) و مدال شصتمین سالگرد یونسکو (2005) از جملهی آنهاست.
«جامعه باستانشناسی ایران» در بیانیهی تسلیت خود به درستی یادآوری کرده است که استاد شهریار عدل اگرچه «در مجامع مهم بیناللملی فردی شناختهشده و صاحب اعتبار و نفوذ بود، اما در کشور خود آنچنان که شایسته بود قدر ندید و بر صدر ننشست»، میخواهم بگویم نه آنچنان که شایسته بود، بلکه «اساساً قدر ندید» (هرچند که دلبسته و در بند تقدیرها هم نبود).
شهریار عدل در کنار دانشمندانی چون پروفسور «ژیلبرت لازار»، «پل برنار»، «ژان کالمار» و دیگران عضو هیأت تحریریه مجله «استودیا ایرانیکا» بود، رییس کمیته بینالمللی تدوین تاریخ تمدنهای آسیای میانه، نایب رییس انجمن پیشرفت مطالعات ایرانی و مدیر و عضو یکی دو گروه باستانشناسی فرانسوی در افغانستان بود. از این دست افتخارات یک دوجین در کارنامه داشت، اما بهندرت دربارهاش سخن میگفت. نه علاقهای به شنیدن تعریف و تمجیدها داشت و نه میخواست که لحظهای برای این قبیل امور وقت بگذارد. نزدیک به سه سال بود که به ابتکار و پیشنهاد مدیر پرتلاش مجله بخارا، پاپِی میشدیم که ده دقیقه وقت بگذارد و فهرست کارنامهی حرفهای اش را بدهد تا برنامهای تدارک دیده شود. هر بار، به قول مدیر بخارا، مؤدبانه سنگقلاب شدیم.
* از جمله کارهای شناختهشدهتر شهریار عدل یافتن فیلمهای روزگار مظفری در فیلمخانهی کاخ گلستان و کوششهایی است که نخست با همکاری برخی کارشناسان ایرانی و سپس در مرکز ملّی سینماتوگرافی فرانسه برای نجات، مرمت و معرفی آنها انجام داد. این اقدام، علاوه بر حفظ سرمایهای ملّی، نقطهی عطفی در تاریخنگاری سینمای ایران و -از جهاتی- جهان بود. چنانکه خصلت او بود به این کار بسنده نشد و در این زمینه تحقیق و قلمفرسایی نیز کرد. مقالهی بلند «آشنایی با سینما و نخستین گامها در فیلمبرداری و فیلمسازی در ایران» را نگاشت و قدرشناسانه آن را به فرخ غفاری و جمال امید، دو تن از مورخان سینمای ایران، تقدیم کرد. فیلمِ مستند «حلقههای گمشده» به کارگردانی مهرداد زاهدیان به این وجه از شخصیت او پرداخته است. شهریار عدل با اشرافی که به تاریخ و هنرهای دورهی قاجار داشت مقالاتی کلیدی نیز درباره تاریخِ آغاز عکاسی در ایران نگاشت و در کنار «یحیی ذکاء» و «ایرج افشار» از معدود صاحب¬نظران در این زمینه به شمار میآمد. در این سالهای آخر، مقاله مهمی درباره باستانشناسیِ تصویر نوشته و در دست چاپ داشت.
* شهریار عدل هرچند که از نظر روشِ پژوهش در غرب آموزش دیده و پرورده شده بود، اما از حیث علائق فرهنگی، آداب و منش اجتماعی متعلق به جامعه ایرانی بود. او یک ایرانی اصیل و از خاندانهای بزرگ و دانشدوست آذربایجان بود که در هوای علم و هنر و فرهنگ تنفس میکردهاند و میراثدار و میراثگذار بودهاند.
شهریار عدل درگذشت و آنچه از او باقی ماند میراث سترگیست که اعتبار و حیثیت باستانشناسی و میراث فرهنگی ایران است. جامعهی ایران شیرآهنکوه مردی را از دست داد که نه فقط باستانشناس و تاریخدان و فرهنگشناس و هنرپژوه بود، بلکه فرزند و پاسدارِ بیادعا و راستین مرزهایِ فرهنگی و اندیشگی جهان ایرانی بود. بعد از مرگِ سوگناکِ «عزتالله نگهبان»، «باقر آیتاللهزاده شیرازی» و «مسعود آذرنوش» اکنون «شهریارِ میراث فرهنگی ایران»، شهریار عدل، نیز از کف رفته است. ما تنهاتر شدهایم...»
انتهای پیام
نظرات