از درب که وارد میشوم، پیرمردی انتهای محوطه، تنها، روی مبله راحتی و پشت به دیوار سرا، پا روی هم انداخته و به در چشم دوخته است. نزدیکتر که میشوی، لبخند را میتوانی در میان چهره سرد و ساکتش ببینی و چشمانتظاری را احساس کنی.
پشت دیوارهای بلند و سیمانی سرای سالمندان، توقف دردآور جریان زندگی است. انگار به ایستگاه آخر رسیدهای. همه نگاهها به سمت خطی است که قطار را میرساند و گوشها در انتظار صدای آخرین سوت!!
پیرمردها، گوشه و کنار سرا، ثانیههای خاطراتشان را هر روز تکرار میکنند. روزهای کودکی و جوانی و میانسالی و در پایان هر ثانیه، سری به تاسف میچرخانند.
نگاهشان خاکستری است، مثل مردمک چشمهای خسته از انتظار، چشمهایی که مدتهاست به دربهای سرا، ماندهاند! اما لبخند را فراموش نمیکنند. اگرچه دستانشان خسته و لرزان، واکر را پیشمیراند تا برای پاهای ناتوان عصا باشد.
به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا) منطقه فارس، به بهانه روز مرد، روز پدر، روز میلاد مولود کعبه، سراغی گرفتیم از 52 مهمان ساکن در سرای سالمندان رکنآباد شیراز. سرایی که به واسطه نیکمرامی خیراندیشانی برپا شده و پایدار مانده است.
اینجا، آخر دنیا نیست، اما نقطه انتهای مسیر انسان معاصر است. جایی برای تحمل آخرین دشواریهای زندگی، برای تنهایی...
پیرمرد با ریش و سبیل بلند و سفید، در حالی که واکر، سرپا نگهش داشته، از اتاق پزشک خارج میشود، صورتش بیرمقی یک بیماری را منعکس میکند و کلامش پر است از رضا و تسلیم بودن در برابر مشیتی که در سطر پایانی سرنوشتش نگاشته شده است.
دو سمت سرا، راهروهایی است، سمت راست برای زنان و سمت چپ برای مردها! تمیز و آراسته، و در وسط، فضایی مشترک برای وقتهایی که همیشگی است و مداوم.
عسکری، یکی از پیرمردهای ساکن این سرا، با لبخند از پشت پنجره به پیشوازمان میآید. میگوید: من و آقای بهشتی، با سابقهترین ساکنان این سرا هستیم. هرکس که قدیمیتر از ما بوده، فوت کرده است.
او که از بودن در این سرا ناراضی نیست، گفت: خب تا قسمت چه باشد. بچهها سراغم میآیند. من هم گاهی پیش آنها میروم. اینجا بهتر است!
و این جمله را با تامل و مکث میگوید.
آقای بهشتی، اما حرفهایش از جنس تنهایی است. مثل خوابیدنش که شکل جنین به خود میگیرد! او تنها است. جز فامیلهای دور و نزدیک، خانوادهای ندارد، نه همسری، نه فرزندی. سالهای عمر را کار کرده است بیآنکه روزهای پیری را در خاطر داشته باشد.
او گفت: همه عمر کار کردم، ادارههای مختلف ولی بیمه برایم رد نکردند و حالا که از کار افتادهام، اینجا سرای آخر است.
پیرمرد حداقل خوشحال است که جایی برای خواب و غذایی برای خوردن هست و آدمهایی که روزهای پیشرویش با آنها به سر شود.
جعفر سرآمد، اولین استقبال کننده بود. ساکن سرا نیست اما خیرش به ساکنان این خانه زیاد رسیده است. بازنشسته از تدریس در دانشگاه و مدرس رشته کشاورزی و باغبانی.
گل میکارد، درخت مینشاند، آبیاری میکند و شعر میخواند. مدام از روشنی میگوید و شادی. از سبزی و آب و خاکی که همه چیز آدم است.
سرآمد گفت: اینجا انجیر و انگور و نارنج و افرا کاشتهام. عید هم گلکاری کردیم. شببو، بنفشه و ... باغی ساختهایم و به یاد دکتر سید مهدی حمیدی، به نام او میشناسیمش!
پیرمردی با چهره آفتابسوخته، بیخستگی، گوشهای از حیاط ایستاده است و چشم از در بر نمیدارد.
پیرمرد میگوید: 50 سال دکهداری کردم. چهارراه زند، اما روزگار با ما سر ناسازگاری دارد. ببین از کجا سر درآوردیم؟ کسی را ندارم. نه زنی نه فرزندی. یک صاحبخانه داشتم که گاهی سراغم را میگرفت. او هم مدتهاست نمیآید.
سوپروایزر سرای سالمندان، وضعیت این مکان را خوب توصیف کرد و گفت: هنوز هم آدمهای خوبی هستند که برای رضای خدا و راحتی وجدان خودشان، قدمهای خیر بر میدارند.
بیگی، که تجربه سالهای زیادی را اندوخته دارد، ادامه داد: نگهداری از این سالمندان کار دشواری است اما همه با جان و دل، کار میکنند. خدا به آقای دکتر اسدیلاری خیر بدهد.
او تاکید دارد که به واسطه خیریه بودن این مرکز، اکثر سالمندان ساکن، بدون خانواده هستند و بقیه هم از سوی بهزیستی یا سایر دستگاههای حمایتی معرفی شدهاند.
بیگی گفت: ما همیشه پذیرای گروههایی از شهروندان هستیم که به بهانههای مختلف میآیند و به ساکنان این سرا سر میزنند. خیرین، نیکوکاران. خیلیها هم بدون مزد اینجا کار میکنند.
او اضافه کرد: تمام پزشکانی که برای ویزیت به این مرکز میآیند، رایگان کار میکنند. با خوشرویی و دل خوش.
دکتر سیروس چنیده، یکی از پزشکانی است که روزهای سهشنبه به سراغ ساکنان این سرا میآید.
او هم با خوشرویی از ما استقبال میکند و میگوید: باید بپذیریم که چنین روزهایی در انتظار همه خواهد بود. همه آدمها روزی پیر میشوند. ممکن است شرایط بدنی و وضعیت زندگی در زمان پیری ما به مراتب بدتر هم باشد.
چنیده هم از دکتر اسدیلاری، به نیکی یاد کرد و گفت: مردم ما آدمهای با عاطفهای هستند. اما روزگار گاهی با ما نمیسازد. پیری اگر با تنهایی همراه شود، سخت است. باید کاری کرد.
او اضافه کرد: خیلی از ما انسانها، در شغلهای مختلف، از صبح تا شب و تمام روزهای عمر را بهدنبال پول هستیم، کمتر به انتهای راه فکر میکنیم. آمدن به سرای سالمندان برای همه لازم است. آدم باید در برنامه زندگی خود، سرکشی به بعضی اماکن را داشته باشد. دارالرحمه و سرای سالمندان از این قبیل است.
چنیده معتقد است که ما باید طب سالمندان را جدی بگیریم و متخصصانی را برای این حوزه تربیت کنیم.
پزشک سرای سالمندان گفت: جمعیت سالمند کشور ما رو به رشد است. سالمندی هم ویژگیهای خاص خود را دارد. ما نیازمند پزشکان متخصص در طب سالمندی هستیم و این نوع تخصص در ایران بسیار کم است.
او تاکید دارد که احداث مکانهایی تحت عنوان سرای سالمندان یا هر واژه دیگری، از دیگر نیازهای ضروری است اما باید با نگاهی دقیق و کارشناسی این مکانها ایجاد شده و مدیریت شوند.
چنیده گفت: تفاوتی نمیکند که سرای ایجاد شده خیریه باشد یا انتفاعی، موضوع مهم توجه به شرایط سالمندی است. در این سن و سال، نمیتوان افراد را در سالنهای جمعی نگهداری کرد. باید ساختمانها طراحی خاص داشته باشد.
او همچنین اعتقاد دارد که میتوان راهکاری را برای حل مشکل تنهایی سالخوردگانی که به هر دلیل کسی را ندارند یا کسی سراغشان را نمیگیرد، اندیشید.
چنیده گفت: چه اشکالی دارد که یک زن و مرد سالخورده به عقد و نکاح یکدیگر در بیایند و سالهای آخر عمر را با هم باشند. این به لحاظ روانشناسی، روی سالمندان تاثیر بسیار مطلوبی دارد.
پزشک سرای سالمندان گفت: همه ما یک نیاز روحی داریم، نیاز به دوست داشتن و اینکه دوستمان بدارند. نیکوکاران و افراد خیر، اگرچه به سالمندان کمک میکنند اما کمکهای آنان بیشتر در مسیر رفع نیازهای جسمی است و روح و روان سالمندان نیاز به التیام دارد.
چنیده تصریح کرد: باور کنید که همه کالاها را میتوان از بازار خرید، کالایی گرانتر، کالایی ارزانتر، کالایی کمیاب، کالایی فراوان، اما دوست را کجا میفروشند؟ آیا جایی را سراغ دارید که بتوان با پول، به هر میزان، دوست خرید!!
او با تاکید براینکه سالمندان ساکن در این سرا و بسیاری از مکانهای مشابه، محکومانی هستند که با عطوفت در نقطهای حبس شدهاند تا مرگ به سراغشان بیاید، توجه بیشتر به حل مسائل روحی و روانی سالمندان را خواستار شد.
پیرمرد در گوشهای از سالن، اشاره میکند که کنارش بنشینم. نگاهی به اطراف میکند و میپرسد: فالت را بگیرم!
لبخند میزنم که یعنی بله، بگیر.
دستهایش که حالا پوست و استخوانی است، چند دانه نخود را روی دسته صندلی میگذارد و میگوید: دستت را بگذار، نیت کن و هفت صلوhttp://ui.isna.ir:1001/darvak.ui/img/ico/add-image.pngات بفرست.
نیت میکنم؛ خدایا در آستانه میلاد با برکت مولود کعبه، هیچ وقت تنهایی و پیری را همزمان سر راه هیچ انسانی قرار نده! صلوات میفرستم و باز لبخند میزنم.
با چشمهای گودافتاده، نگاه خاکستریاش را به چشمهایم میدوزد. طعم نگاهش پر است از تنهایی، گس و تند و ماندگار است. مثل بوی طعم برگ درخت گردو. هم دلنشین و هم تلخ!
با انگشتان استخوانی، نخودها را جابهجا کرد و از میان نخودها، قرصهایش را برداشت و فالم را گرفت ...
انتهای پیام
نظرات