کامیار عابدی میگوید: امیدوارم واقعهی تلخ بازتابها و حاشیههای کتاب گزینهی اشعار خانلری و مقدمه یا مقالهی شفیعی کدکنی بر آن برای همهی ما درس و تجربهای باشد تا از نظایر مشابه آن به راستی پرهیز کنیم.
به گزارش خبرنگار ادبیات و نشر ایسنا، این پژوهشگر در گفتوگویی دربارهی موضوع پرحاشیهی گزینهی اشعار پرویز ناتل خانلری و مقدمهی محمدرضا شفیعی کدکنی بر آن به بیان مطالبی پرداخته است که گزیدهی آن در پی میآید:
- نقد شعر نو یا مدرن در زبان فارسی در اواخر دههی 1310 با یادداشتهای نیما یوشیج در مجلهی «موسیقی» شروع شد. این یادداشتها مدتی بعد ذیل عنوان «ارزش احساسات» به صورت کتاب در دسترس فرار گرفت. در دهههای 1330-1320 نمونههای نقد شعر نو یا مدرن بیش از پیش شد و سرانجام در دههی 1340 با حضور قلمزنانی مانند عبدالعلی دستغیب، رضا براهنی، محمد حقوقی، اسماعیل نوری علاء و دیگران (بهویژه شاعرانی که نقد هم مینوشتند)، این رشته از نقد گسترش زیادی یافت.
- در همین دوره، در دانشگاههای ما هم حرکتهایی در حوزهی تحلیل، شناخت و نقد شعر سنتی با نیمنگاهی به برخی از جریانهای شعر نو یا مدرن به وجود آمد و با حضور ادیبانی مانند پرویز ناتل خانلری، عبدالحسین زریّنکوب، غلامحسین یوسفی و در پایان، شفیعی کدکنی، ابتدا دانشجویان ادبیات فارسی و سپس خوانندگان عامتر با گرایش دانشگاهی در حوزهی شعر آشنا شدند.
- دانشگاهها در جهان، غالباً محافظهکارتر از جریانهای ادبی در محفلها و مطبوعات هستند. در ایران این موضوع مضاعفتر بود، چرا که دانشگاهها در ایران نسبت به غرب بسیار جوان هستند. مثلاً دانشگاهها در آغاز، فقط سبکهای خراسانی و عراقی را به رسمیت میشناختند و به آثار پس از این دو سبک و دوره توجهی نداشتند (البته هنوز هم شاید تا حدی چنین باشد). بنابراین، به طریق اولی، محافظهکاری دانشگاهها نسبت به جریانهای شعر نو و مدرن بسیار بیشتر بوده است. البته استادانی که از آنها یاد کردم، به سبب آنکه نو - سنتگرا و در مواردی نوگرا بودند، تا حدی با برخی از جریانهای مورد بحث همگامی نشان میدادند (شمار چنین استادانی در دهههای 1380-1360 بیشتر از پیش شده است، اما هیچیک به موقعیت علمی استادان پیشین نرسیدهاند). به هر حال، به طور کلی، جریان نقد ادبی در دانشگاهها محافظهکار، و در بیرون از دانشگاهها پیشرو (آوانگارد) است.
- اینکه چرا نقد ادبی در کشورمان در مواردی که متاسفانه اندک هم نیست، به مجادله، جبههگری، تندی و خشونت میشود، دلایل مختلفی دارد و این گفتوگو جای بحث از همهی آنها نیست. با این همه، در اینجا به چهار مورد اشاره میکنم:
1) شعر نو یا مدرن برای اثبات حضور خود در جامعهی ادبی در مقابل شعر سنتی یا سنتیتر (یا در دورهی متاخر: نو -سنتی) قرار دارد. اغلب، یکی از دو طرف، شعلهای ولو کوچک را برافروخته و سپس کارزار شروع شده است (در دورهی شکلگیری و رشد شعر نیمایی یعنی دهههای 1350-1320 جدالهای مهدی حمیدی شیرازی با شاعران نیمایی شهرت بسیار پیدا کرد). گروههای نو یا مدرن میکوشیدند که ایدهها و آرای خود را به کرسی بنشانند و گروههای سنتگرا یا سنتخو با ارجاع به شعر سنتی یا نو سنتی به این ایدهها و آرا حمله میبردند.
2) شعر نو یا مدرن در دهههای مورد اشاره با توسل به شاخههای مختلفی از ایدئولوژی چپ، و شعر نو سنتی در دهههای 1370-1360 با گرایش به ایدئولوژی دینی کوشیده است تا آثار و آراء خود را معرفی و مؤکد کند. این توسلها و گرایشها گاه با آرامش نسبی همراه بوده و گاه فضای ادبی را مشتعل کرده است. با آنکه در دههی 1380 و دههی حاضر از نفوذ ایدئولوژیها کاسته شده، اما بازمانده یا اشکال نو از ایدئولوژی به صورت پنهان هنوز در ذهن شماری از شاعران با گرایشهای متفاوت وجود دارد. این نکته در نوع بیان و نقد این شاعران از شاعران دیگر دیده میشود.
3) دلیلی که نباید از یاد برد، رقابتهای طبیعی در میان شاعران برای باقی ماندن یا به نوعی همان «بقای انسب» است؛ چه در میان شاعران نو و چه در میان شاعران سنتی؛ چه به صورت درونگروهی و چه به شکل برونگروهی. این رقابتها برای ماندگاری و به دست آوردن مخاطبان بیشتر است و در شکل دیگر آن تلاشی است برای شهرت و اعتبار بیشتر.
4) دلیل چهارمی که تمایل دارم به آن اشاره کنم، موضوع پشتوانهی فرهنگی در میان ایرانیان است. نام این پشتوانهی فرهنگی، شعر است. چنین پشتوانهای سبب میشود که گاهی اوقات، نقد حالتی تعصبآلود به خود گیرد و از حوزهی متعارف آن خارج شود. مثلاً عدهای از شاعران متمایل به سبک خراسانی یا عراقی، از به رسمیت شناختن سبک هندی اجتناب میورزند و گاهی با تعصب آن را مردود میدانند.
- نیما یا خانلری؟ من شخصاً به هر دو شخصیت برجسته علاقه دارم. ممکن است این دو با همدیگر اختلاف یا حتی دشمنی داشتند، اما آیا ما هم نیازمندیم که یکی از این دو را دوست داشته باشیم و دیگری را نفرین کنیم؟ نیما مهمترین نظریهپرداز شعر مدرن فارسی است. دهههای 1350-1320 به تدریج، زیر سیطرهی ادبی او (و نیز صادق هدایت) قرار میگیرد. برجستهترین شاعران مدرن ما (یعنی شاملو، اخوان، سپهری و فروغ) با توجه به آراء و آثار و آموزهای او بالیدند (این شاعران در مجلهی «سخن»، یعنی پایگاه ادبی خانلری جایی نداشتند یا جای چندانی نداشتند). نیما یک واقعیت تاریخی است. البته، چون نقد ادبی مدرن، اغلب به قلم کسانی بوده که راه و چاه را از نیما آموختهاند، طبعاً قلمشان به سمت مبالغه دربارهی او هم گرایش داشته است. با این همه، اگر فقط سخن دوست غزلسرای نیما، یعنی شهریار را دربارهی تفاوت خودش و او به یاد آوریم، به خوبی متوجه میشویم که چرا نیما اهمیت دارد:
«من همه عبرتی از باختن دیروزم
او همه غیرتی از ساختن فردا بود»
- در مقابل، خانلری به تجددی ملایم عقیده داشت. او با چند شعر اندک در اواخر دههی 1310 و اوایل دههی بعد جایی در تاریخ تجدد شعری ایران برای خودش دارد. اما باید توجه داشت که این شعرها بسیار زود فقط جنبهی تاریخی یافت و نه بیشتر. از میان شعرهایش فقط «عقاب» پابرجا مانده که سرودهای است قابل اهمیت و تاثیرگذار. البته صرف نظر از «عقاب» آنچه به نظر من اهمیت بیشتری در مجموعهی آثار خانلری دارد، نثر اوست نه شعرش. نثر خانلری را میتوان به عنوان نثر معیار فارسی در نیمهی دوم قرن بیستم میلادی شناخت. علاوه بر این، خانلری به عنوان استاد، پژوهشگر، ناشر، مجلهنگار و مدیر فرهنگی به ادب و فرهنگ ما خدمت زیادی کرده و شخصیت فرهنگی بسیار قابل احترامی است.
- اینکه شاعران جوان نوگرا به ویژه از دههی 1340 به بعد به نیما علاقه داشتهاند، چندان عجیب نیست. در واقع، این شاعران ریشههای خود را در آثار و آراء او جستوجو میکردند و نه در آثار و آراء شاعری (یا در واقع، ادیبی) مانند خانلری. نکتهی جالب توجه این است که شاعران نو - سنتگرایی هم که از همان دههی 1340 به بعد به غزل نو پرداختند، نوآوریهای زبانی خود را در نیما میجستند. مقصودم شاعرانی مانند حسین منزوی و بهمنی و بسیاری دیگر هستند. شاعر اخیر در شعری گفته است:
«جسمم غزل است اما، روحم همه نیمایی است»
- تصور میکنم منتقدان و محققان ادبی دربارهی شاعرانی که از ما فاصلهی دورتری دارند، میتوانند بسیار سنجیدهتر و منصفانهتر داوری کنند. چون سبک - سنگینها دربارهی چنین کسانی انجام گرفته و به حدود پایان نزدیک شده است. در مقابل، دربارهی شاعرانی که به ما نزدیکاند، به طبع، این امکان کمتر است.
- تمایل به ستایش و نکوهش در میان ما ایرانیها بسیار قوی است. فکر میکنم باید دائماً در این زمینه خودمان را مهار کنیم. رومانتیسیسم وقتی بسیار از حد بگذرد، سرگشتگی به بار میآورد. شاید به ستایشها و نکوهشهای عجیب برسد. ممکن است این نوع نگاه در لحظهی اول، ما را شادمان کند، اما در نهایت، مخرب خواهد بود چرا که چنین موقعیتهایی بدون تعادل است و استقرار لازم را ندارد. در نقد ادبی باید «ادب» را به هر دو معنا در نظر بگیریم. هیچکس از نقد مصون نیست. اما ما باید در نقد تمام تلاشمان را بکنیم تا همهجانبه نگاه کنیم. فرنگیها کوشیدهاند که به «خرد انتقادی» برسند. متاسفانه ما در ایران، گاهی به جای «خرد»، «احساس» را جایگزین کردهایم!
- اکراه دارم به بحثها و نظرهایی که مقدمه یا در واقع مقالهی استاد شفیعی کدکنی بر منتخب شعرهای استاد ناتل خانلری برانگیخته، بپردازم. ای کاش فرزند برومند استاد، خانم ترانه خانلری، به جای فقط شعرهای خانلری، نمونههایی از نثر خانلری را هم در دسترس مخاطبان قرار میدادند تا شیوهی نثرنویسی را به جوانان این مرز و بوم بیاموزند. ای کاش از انتشار فصل مربوط به خانلری در کتاب «با چراغ و آیینه»ی استاد شفیعی خودداری میورزیدند و به جای آن، از این استاد گرانمایه درخواست میکردند تا مقالهای اختصاصی و غیرجدلی برای این گزینه تحریر میکردند.
- شفیعی کدکنی استاد، پژوهشگر و دانشور برجستهای در حوزهی ادبیات فارسی است. خدمتی که به فرهنگ ایران کرده، قابل تحسین و احترام است. اما این، به این معنی نیست که همهی آراء و عقاید ادبی او صحیح است و هیچ یک از آنها چون و چرایی برنمیدارد. این استاد ارجمند در دههی 1380 به آراء و عقایدی دربارهی شعر معاصر ما رسیده است که با عقاید پیشین او بسیار متفاوت بوده است. ایشان در آغاز به صورت شفاهی نظرهای خودش را طرح میکرد و سرانجام در کتاب «با چراغ و آیینه» آنها را مکتوب کرد. من شخصا با شماری از این آراء و عقاید موافق نیستم. علاوه بر این، لحن و عبارتهای وی را در بیان برخی از آنها به هیچ وجه نمیپسندم. در نقد خودم بر این کتاب در همان سال 1391 (خلاصهی آن در تارنمای «خبرگزاری ایسنا»، 17 آذر 1391، و نیمی از متن کامل آن در مجلهی «مهرنامه»، ش 29، 1392، صص 288-286 منتشر شد) پیشبینی کردم که این لحن و عبارتها سوءتفاهم برخواهد انگیخت و افسوس که این پیشبینی درست از آب درآمد. نه تنها من که طبعا هر کسی که به نقد منطقی و متعادل میاندیشد، اتخاذ چنین لحن و عبارتهایی را نه به نفع مقام ادبی و علمی استاد، و نه به سود جامعهی ادبیمان میداند. اما باید تاکید کرد که شفیعی کدکنی حق دارد هر نوع عقیده و رأی ادبی خود را، ولو برخلاف اجماع عمومی هم که باشد، آزادانه بیان کند. در مقابل، دیگران هم حق دارند که نظر خود را ولو صددرصد برخلاف ایشان باشد، بیان کنند. اما افسوس و صد افسوس که در بخشی از نقدهایی که در تابستان 94 بر نظرهای ایشان نوشته شد کار به تعصب، تخریب و خشونت نسبت به موضوع و شخصیت استاد کشیده شد، در حالی که منتقدان وی میتوانستند با آرامش نقدهای خود را بر آراء وی مطرح کنند. وظیفهی «نقد ادبی» نقد آثار و آراء است نه ترور شخصیت. امیدوارم واقعهی تلخ بازتابها و حاشیههای کتاب گزینهی اشعار خانلری و مقدمه یا مقالهی شفیعی کدکنی بر آن برای همهی ما درس و تجربهای باشد تا از نظایر مشابه آن به راستی پرهیز کنیم.
*چکیدهی گفتوگو با مجلهی «فرهنگ امروز» (شماره 8،آبان 1394،صص123-122) با عنوان «نباید کار به تخریب و خشونت کشیده شود» دربارهی موضوع پرحاشیهی گزینهی اشعار پرویز ناتل خانلری و مقدمهی محمدرضا شفیعی کدکنی بر آن.
انتهای پیام
نظرات