حالوهوا و هیجانات «گابو» در زمان نگارش هر رمان با دیگری متفاوت است. او برای خلق «صد سال تنهایی» به ژرفای تاریخ سفر کرد و پس از آن که حاصل تلاش طولانی مدتش را به خوانندگان عرضه کرد، انقلابی در دنیای کتاب پدیدار شد.
گابریل گارسیا مارکز در جایی گفته است: زمانی که «پاییز پدرسالار» را در دست داشتم، اگر در روز، چهار خط مینوشتم خوشحال میشدم. نگارش رمانی که هفت سال پیش از اعطای جایزه نوبل ادبیات به این رماننویس کلمبیایی روانه بازار شد، هفت سال به طول انجامید.
مارکز در جریان نوشتن هر یک از کتابهایش، تجربیاتی را پشت سر گذاشته، اما آنچه بیش از دیگران وی را تحت تأثیر قرار داد، کتابی نیست جز «عشق سالهای وبا».
به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، گابو که اکنون 87 سال دارد و چند سالی است به علت بیماری و کهولت سن از عرصه فرهنگی فاصله گرفته، در مصاحبهای که سال 1988 با مجله «نیشن» داشت، گفته است: ای کاش میتوانستم به دورانی که «عشق سالهای وبا» را مینوشتم، بازگردم.
مارکز در مصاحبه خود درباره رمان محبوبش اظهار داشت: نوشتن این کتاب آنچنان لذتبخش بود که آرزو میکردم میتوانستم آن را به درازا بکشم، اما باید کنترلش میکردم. زندگی زوجی که عاشق هم هستند، موضوعی نامتناهی است که میشود بسیار به آن پرداخت. پایانبندی داستان مشکل بود، چرا که یک یا حتی دو شخصیت اصلی باید میمردند. شگفتانگیزترین حالت ممکن آن بود که آنها تا ابد به یکدیگر عشق بورزند. من این آرامش را به خواننده بخشیدم و قایقهای عشاق را در حال رفتوآمدی ابدی پیش چشم آنها به تصویر کشیدم.
خبرنگار «نیشن» از گابو پرسید که آیا او زیاد با قایقهای کانالی (کایاک) سفر میکند که نویسندهی «خاطره دلبرکان غمگین من» در پاسخ به این سوال گفت: از سالها پیش، این قایقها را میشناختم و پس از 12 سال با آنها زیاد سفر میکردم. من در سواحل کلمبیا سکونت داشتم، اما برای تحصیل در بوگوتا بورسیه گرفته بودم، بنابراین با قایق از بارانکیلا به لادورادا میرفتم و سپس قطاری را به مقصد بوگوتا سوار میشدم. در راه بازگشت، رودخانه پسرفت کرده بود. بین اولین و آخرین سفرم، شاهد پسرفت رودخانه بودم. این همان تصویری است که در کتابم نمایش دادهام.
رماننویس سرشناس کلمبیایی در ادامه عنوان کرد: در رمان من باید دو سفر رودخانهای وجود میداشت؛ یکی زمانی بود که فلورنتینو به عنوان اوپراتور تلگرافخانه منصوب میشود که سفری بدون احساس بود، زیرا او از رفتن پشیمان میشود. من باید رودخانه و مناظر را متناسب با این حال و هوا توصیف میکردم. در غیر این صورت تمام این توصیفات، پایانبخش داستان میشد. یعنی زمانی که دو پیرزن و پیرمرد سفرشان را آغاز میکنند و روابطشان زیر سایه میرود. این نقشه همچنین به من کمک میکرد تا نشان دهم چگونه همه چیز مثل آبِ پاک و درخشان رودخانه در حال رکورد و فرسایش است. فکر میکنم 22 ساله و دانشجو بودم که آخرین سفرم را از طریق رودخانه انجام دادم. برای من این بخشی از نوستالژی است. نوستالژی منبع بزرگی برای الهامات شاعرانه و ادبی است.
مارکز در پاسخ به این که آیا بیشتر متن «عشق سالهای وبا» را در کارتاجینا نوشته گفت: بله و دو سالی که مشغول این کار بودم، تقریبا خوشبختی محض بود. همه چیز عالی پیش میرفت. مردم زندگیشان را صرف فکر کردن به این میکنند که نویسندهها چگونه زندگیشان را میگذرانند. من این سوال را از دوستان زیادی پرسیدهام، اما هیچیک ایدهی درستی دربارهاش نداشتند. آرزو داشتم تمام زندگیم مثل همان سالهایی بود که «عشق سالهای وبا» را در دست نگارش داشتم.
گابو سپس دربارهی عادات نویسندگیاش افزود: آن سالها عادت داشتم ساعت 5:30 یا 6 صبح بیدار میشدم، چون فقط به شش ساعت خواب نیاز داشتم. کمی به اخبار گوش میدادم و بین ساعت 6 تا 8 مینوشتم. در غیر این صورت مطالعه میکردم، چون زمان دیگری در روز برای مطالعه نداشتم. وقتی کسی به خانهام میآمد، با خودش ماهی، صدف و میگوی تازه میآورد، نظم کارم از دست میرفت. در همان نزدیکی به ماهیگیری میرفتم و بعد از ساعت 8 تا 1 مشغول نوشتن میشدم. حدود ظهر، با همسرم «مرسدس» به ساحل میرفتیم و به انتظار دوستانمان میماندیم. پس از نهار، چرت کوتاهی میزدم و وقتی خورشید کمی پایین میرفت به خیابان میزدم و در مکانهای مختلف به دنبال شخصیت داستانهایم میگشتم. با محلیها به زبان محاوره صحبت میکردم و در فضای محلی غرق میشدم. اینگونه بود که صبح روز بعد مطالبی جدید از خیابانها به دنیای داستانهایم سرازیر میشد.
خالق «صد سال تنهایی» که وی را پیشگام سبک ادبی واقعگرایی جادویی میدانند، همچنین اظهار داشت: در همین فضا بود که یکی از جذابترین و دلپذیرترین تجربیات ادبیام را پشت سر گذاشتم. یکی از شخصیتهایم دختری 18 ساله بود که در قرن نوزدهم در شهری کارائیبی زندگی میکرد. او با پدرش که مهاجری اسپانیایی، مادر و عمهاش که همنام خودش بود، زندگی میکرد. من به وضوح شخصیتهایم را میدیدم که دور یک میز نشستهاند. اول فکر کردم باید عمه را حذف کنم، چندبار او را بردم و آوردم اما مشکل، مادر داستان بود. اسمش را نمیدانستم و نمیتوانستم صورتش را ببینم. یک روز از خواب بیدار شدم و فهمیدم چه اتفاقی افتاده؛ فرمینا در کودکی مادرش را از دست داده و قدرت درک این رخداد را نداشته، بنابراین مادرش به زندگی آنها آمده و حضورش در خانه و خاطرات آنها همچنان حس میشود... از این که توانسته بودم این مشکل را حل کنم، خیلی خوشحال بودم. منطق کتاب را بسط داده بودم و سعی داشتم در عرصهی ناممکنِ ورود مردهها به دنیای زندگان، قدمی بردارم.
مارکز در پاسخ به گزارشگر مجله «نیشن» که پرسید آیا ترجمه انگلیسی «عشق سالهای وبا» را خواندهاید گفت: «گرگوری راباسا»، مترجم انگلیسی کارهای من بود که همیشه آنقدر به او اعتماد داشتهام که نیازی نبوده در مورد کارش دقت به خرج دهم. اینبار او درگیریها و تعهدات دیگری داشت و من مترجم دیگری پیدا کردم. میتوانم متن انگلیسی را بخوانم، اما انگلیسیام به اندازه فرانسوی یا ایتالیاییام خوب نیست که بتوانم متن را قضاوت کنم. در هر صورت، چه کاری از دستم برمیآید؟ نمیتوانم در این مورد نگران باشم. این کتاب به ژاپنی، سوئدی، هلندی و... هم ترجمه شده است.
این نویسنده برنده نوبل سپس درباره نامهها و ایمیلهایی که از خوانندگانش دریافت میکند، گفت: کارتهایی که در آن از من میپرسند این تمها و شخصیتها را در کجا میآورم، برایم خیلی جالب هستند زیرا آنها فکر میکنند من به افراد یا موضوعاتی که آنها را میشناسند، اشاره کردهام. برای مثال میگویند: «فولانا» دقیقا مثل عمه من است، من فردی را میشناسم که درست شبیه اوست، یا در روستای ما عین همین جریان اتفاق افتاد، شما چطور خبردار شدید؟ مردم سراسر آمریکای لاتین چنین مطالبی به من مینویسند، این اتفاق مخصوصا پس از چاپ «صد سال تنهایی» رخ میداد. آنها فکر میکردند این رمان بخشی از زندگی آنهاست.
سوال بعدی درباره امتناع گابو از اقتباس سینمایی رمان «صد سال تنهایی» بود. وی در پاسخ عنوان کرد: فیلم شدن رمان، آن را نابود میکند، زیرا در فیلم چنین یکسانسازیهایی در نمیآید. چهره بازیگر (گریگوری پک) میشود چهره شخصیت داستان. نمیشود همان شخصیت تو باشد، مگر این که مرد داستان تو، شبیه گرگوری پک باشد.
آخرین سوال «نیشن» درباره ساخت اقتباسی از «عشق سالهای وبا» بود، که اینگونه پاسخ داده شد: شاید، خیلی به این مسأله اهمیت نمیدهم. این یک فیلم آمریکای لاتینی است، منظورم این است که باید با اتمسفر، روحیات، حالوهوای زندگی و جامعه ما همخوانی داشته باشد، زیرا همین مسائل هستند که این داستان درام را تعریف میکنند. در هر صورت این هم معضلی است و پاسخ من این است که نباید خود را درگیر کنم. این اتفاقی است که در مورد «تاریخنگار مرگ پیشگوییشده» به کارگردانی «فرانچسکو روسی» رخ داده است. او فیلمنامه را به من نشان داد و من به او گفتم: آن را به من نشان نده چون اگر آن را بخوانم، شما هیچوقت فیلم کتاب مرا نمیسازید. فیلم خودت را بساز. او هم همین کار را کرد و از توصیه من سپاسگزاری کرد.
گابریل گارسیا مارکز متولد 1927 در آرکاتاکای کلمبیاست. گرچه حافظه و سلامت او طی سالهای اخیر صدمه دیده و جنجالهای بسیاری بر سر این موضوع به وجود آمده، او هماکنون در مکزیکوسیتی به همراه همسرش، سپران زندگی میکند. این مصاحبه در سال 1988 در مجله «نیشن» به چاپ رسید.
سال 2006 بود که «عشق سالهای وبا» سرانجام توسط «مایک نیوول» انگلیسی به دنیای سینما معرفی شد. «خاویر باردم»، «جیووانا مزوگیورنو» و «جان لگوزامو» بازیگران نقشهای اصلی این اقتباس سینمایی بودند که در کارتاجینا فیلمبرداری شد.
انتهای پیام
نظرات