هشتم دیماه زادروز فروغ فرخزاد است؛ شاعری که خود را قاضی ظالمی درباره کار خودش توصیف میکند. قضاوت بیرحمانه این شاعر به کتابهای اولش محدود نمانده، او حتا شعرهای «تولدی دیگر» را هم درخور تحسین نمیدانسته و معتقد بوده که باید چند شعر از این مجموعه را دور میریخته است.
به گزارش خبرنگار ادبیات خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، فروغ فرخزاد که به قول خودش قاضی بیرحمی درباره کارهای خود بود، درباره دفتر «تولدی دیگر»، که به اعتقاد بسیاری موفقترین مجموعه شعر اوست، میگوید: «وقتی به کتاب «تولدی دیگر» نگاه میکنم متأسف میشوم. حاصل چهار سال زندگی، خیلی کم است. من ترازو دست نگرفتهام و شعرم را وزن نمیکنم، اما از خودم انتظار بیشتری داشتم و دارم. شب که میخواهم بخوابم از خود میپرسم امروز چه کردی؟ میخواهم بگویم عیب کار من در این است که میتوانست خیلی بهتر باشد و خیلی سریعتر رشد کند. اما منِ احمق به عوض اینکه کمکش کرده باشم جلویش را گرفتهام، با تنبلی و هرز رفتن، با شانه بالا انداختن و نومیدیهای خیلی فیلسوفانه مسخره، و دلسردیهایی که حاصل تنگفکری و توقعات احمقانه از زندگی داشتن است.»
فروغ فرخزاد معتقد بوده که فکر موفق بودن آدم را فریب میدهد و شاید با همین تصور است که ظالمانه «تولدی دیگر» را به تیغ نقد میکشد: «این مسأله را که کجاها موفق هستم نمیدانم، نمیخواهم بدانم، چون باید بگذرم. شعر جریان دارد، نمیتواند در یک قاب زیبا باقی بماند. فکر موفق بودن آدم را فریب میدهد، مغرور و راکد میکند. من میخواهم زندگی کنم و چیزهای تازه یاد بگیرم. اما مسأله دوم را، یعنی در کجاها غیرموفق بودن را، میدانم. برای شما مثال میآورم از کتاب «تولدی دیگر». یک چند تا شعری هست که نباید چاپشان میکردم، من در مورد کار خودم قاضی ظالمی هستم. فقط بعضی شعرها هستند که نمیدانم چرا بیخودی دوستشان دارم. شاید به علت علایق خیلی خصوصی، مثلا شعر «سفر» که باید پاره میکردم و میریختم دور، یا شروع شعر "آن روزها"، یکی دو تکه اولش، خیلی ضعیف است. به نظرم جریان طبیعی ندارد و با تکههای بعدیش هماهنگ نیست. و شعر "آفتاب میشود" به کلی پرت است. فقط موزیک دارد و احساساتی است، درست مثل یک دختر 14ساله، یا "غزل". من وقتی 13 یا 14 ساله بودم خیلی غزل میساختم و هیچوقت چاپ نکردم. وقتی غزل را نگاه میکنم، با وجود اینکه از حالت کلی آن خوشم میآید به خود میگویم، خوب. خانم. کمپلکسی غزلسرایی آخر تو را هم گرفت.»
بانوی شاعر علاوه بر «در آبهای سبز تابستان» حتا از شعرهای مشهور کتاب «تولدی دیگر»، مانند «علی کوچیکه» و «ای مرز پرگهر»، هم راضی نیست: «به نظرم میآید که روحیه کتاب یکدست است - لااقل در ریشه - بعضی وقتها که نتیجهگیری کردهام و یا تفسیر کردهام از خودم خوشم نمیآید. مثلا شعر «در آبهای سبز تابستان» چهار خط آخرش زیادی است. از آن کارهایی است که نادرپور میکند و مرا حرص میدهد. مثنویهایم را دوست دارم. جریان طبیعی و پاک خودشان را دارند، اما نمیتوانند راه من باشند. آخرین قسمت شعر «علی کوچیکه» ضعیف است. علتش این است که شعر ناتمام ماند و بعد خواستم تمامش کنم، اما دیگر در آن حالت و دنیا نبودم، شعر تقریبا ناقصی است. همینطور شعر «ای مرز پرگهر» که دچار همین سرنوشت شد و در نتیجه از دو قسمت آخرش زیاد راضی نیستم.»
فروغ فرخزاد کمتر از 32 سال زندگی کرد و بسیاری موفقیت شعری او را در این عمر کوتاه ستایش میکنند، اما خودش نظر دیگری داشته: «وقتی یک نفر که اسم خودش را شاعر گذاشته، میخواهد از کار خودش انتقاد کند طبیعتا بهتر از این نمیشود، میدانید من بیشتر به محتوا توجه دارم، من سیساله هستم و سیسالگی برای زن سن کمال است، به هر حال یک جور کمال، اما محتوای شعر من سیساله نیست، جوانتر است. این بزرگترین عیب است در کتاب من، باید با آگاهی و شعور زندگی کرد. من مغشوش بودم، ترتیب فکری از روی یک اصول صحیح نداشتم و همینطور پراکنده خواندهام و تکه تکه زندگی کردهام و نتیجهاش این است که دیر بیدار شدهام – اگر بشود اسم این حرفها را بیداری گذاشت – من همیشه به آخرین شعرم بیشتر از هر شعر دیگرم اعتقاد پیدا میکنم. دوره این اعتقاد هم خیلی کوتاه است، بعد زده میشوم و به نظرم همه چیز سادهلوحانه میآید. من از کتاب «تولدی دیگر» ماههاست که جدا شدهام. با وجود این فکر میکنم که از آخرین قسمت شعر «تولدی دیگر» میشود شروع کرد - یک جور شروع فکری - مسأله زبان خودش حل میشود و زبان وزن را میآورد. اصل قضیه فکر و محتواست. من حس میکنم که از «پری غمگینی که در اقیانوسی مسکن دارد و دلش را در یک نیلبک چوبین مینوازد و میمیرد و باز به دنیا میآید» میتوانم آغازی بسازم...»
فرخزاد درباره پناه بردن به مثنوی برای سرودن تعدادی از شعرهایش میگوید: «من در مثنوی «عاشقانه» میخواستم یک حدی از عشق را بیان کنم که امروز دیگر وجود ندارد. به یک جور تعالی رسیدن در دوست داشتن، و من رسیده بودم. و این حالت «امروزی» نبود. توی دفترها ثبت میکنند تا به اصطلاح قابل احترام باشد. برایش قانون مینویسند، برایش قیمت میگذارند، با وفاداری و خیانت حدودش را میسازند. اما آن حسی که در من بود با این حرفها فرق داشت. آن حس مرا ساخت و مرا کامل خواهد کرد، میدانم. به هر حال آن حس در چارچوب خصوصیات این زمان، حس مهجوری بود و هست. گاهی اوقات آدم ناچار میشود که برای بیان بعضی از حسهای مهجورش، به زمانهای مهجورتری پناه ببرد. وزن مثنوی برای من چیزی است همیشه جدا و همیشه جاری. شاید این صفت را حرفهای مولوی به این وزن بخشیده که با کیفیت حس من هماهنگی داشت و در نتیجه حس من به این صورت بیان شد. به خدا این وزن صفت خوبی دارد. خوبی مهجور میشود اما کهنه نمیشود و نمیمیرد. مثنوی «مرداب» را تفسیر نمیکنم، علتش یک جور اقتضای حسی صددرصد نبود، خودش به وجود آمد، شاید نمیتوانست طور دیگری به وجود بیاید. این شعر شکل خودش را دارد. یکنواختی مرداب را دارد. رکود مرداب را دارد، حرف کهنه و درد خستهای است، عصبی نیست و به سر و صدای اتوبوسها و کارخانهها مربوط نمیشود، نمیدانم.. فقط میدانم که مرداب است.»
بانوی شاعر که مهدی اخوان ثالث به او لقب «پریشادخت شعر آدمیزادان» داده، به خاطر «بدهای» شعرهایش عذرخواهی هم میکند: «این شعرها حاصل چهار سال زندگی است. «بدتر» هستیم، بعد یواش یواش «بد» میشویم و بعد یواش یواش «کمی خوب» و «امیدوارکننده» – و شاید هم برعکس - بدهایش را به خوبهایش ببخشید...!» (مقدمه دیوان فروغ فرخزاد، انتشارات طلایه)
به گزارش ایسنا، فروغالزمان فرخزاد هشتم دیماه 1313 در کوی خادم آزاد واقع در محله امیریه تهران به دنیا آمد. خانواده سرهنگ محمد فرخزاد و توران وزیریتبار از طبقات متوسط و حتا بالای اجتماعی آن زمان بود، اما سختگیریهای مرسوم آن زمان در تربیت فرزند به زودی روزهای «سالم سرشار» کودکی و «هفتسالگی» فروغ را به روزهای نوجوانی و بلوغ پیوند زد. در یکی از همین روزهای نوجوانی شاعری که هنوز غزلهایش را پاره میکرد و دور میریخت، با پرویز شاپور پیمان ازدواج بست و همراه با او راهی «سرزمینهای جنوب» شد. شاپور و فرخزاد چندی همراه با هم در اهواز زندگی کردند و صاحب پسری به نام کامیار شدند، اما دیری نپایید که ازدواج سهساله آنها به جدایی انجامید.
نخستین دفتر شعر او شامل سرودههایش در سالهای 1332 تا 1334 بود که با عنوان «اسیر» در دوران زندگی مشترکش با پرویز شاپور منتشر شد. فروغ بعد از آن دفترهای «دیوار» و سپس «عصیان» را هم منتشر کرد، اما خود بعدها از انتشار این شعرها ابراز نارضایتی کرد، شاید دلیل این نارضایتی موفقیت خیرهکننده بانوی شاعر در «تولدی دیگر» بود؛ آخرین دفتری که در زمان زندگی کوتاه شاعر منتشر شد و شهرت عمومی او را، که با انتشار سه دفتر نخست به دست آورده بود، به شهرت خاص و کسب اعتبار و مقبولیت بین اهل ادبیات تبدیل کرد.
فروغ که بعد از کلاس نهم راهی هنرستان شده بود و تحصیلات آکادمیک نداشت، پس از طلاق به اروپا سفر کرد و در آنجا با فرهنگ و هنر اروپا آشنا شد. بعد از بازگشت به ایران نیز آشنایی با ابراهیم گلستان و فعالیت سینمایی در استودیو گلستان، تجربه اولین کارگردانی او در سینما را به دنبال داشت؛ کارگردانی فیلم «خانه سیاه است» که برنده جایزه نخست جشنواره اوبر هاوزن شد.
موفقیت فروغ در ساخت این فیلم تقریبا با انتشار کتاب «تولدی دیگر» همزمان بود، اما مرگ برای او فرصتی باقی نگذاشت تا آخرین دفتر شعرش را منتشر کند؛ آخرین شعرهای شاعر در «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» منتشر شد، اما پیش از آن مرگ او فرا رسیده بود.
فروغ فرخزاد پیش از انتشار آخرین دفتر شعرش در روز ۲۴ بهمنماه ۱۳۴۵ بر اثر سانحه رانندگی از دنیا رفت و پیکرش در گورستان ظهیرالدوله تهران به «خاک دامنگیر خاک» سپرده شد.
انتهای پیام


نظرات