بیستونهم آبانماه سالگرد تولد 72سالگی محمدعلی سپانلوست.
به گزارش خبرنگار ادبیات خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، محمدعلی سپانلو 29 آبانماه سال 1319 در تهران متولد شد. او فارغالتحصیل دانشکده حقوق دانشگاه تهران است. سپانلو علاوه بر شاعری، منتقد ادبی و مترجم نیز هست و تا کنون بیش از 50 جلد کتاب در زمینههای شعر و داستان و تحقیق، به صورت تألیف و یا ترجمه منتشر کرده است.
از ویژگیهای شعر سپانلو، تلفیق فضاهای زندگی قدیمی با زندگی امروزی است. او همچنین در شعرهایش از اصطلاحات تاریخی بهره میگیرد.
سپانلو شعرهای زیادی در رابطه با تهران دارد که باعث شده برخی از این شاعر با عنوان «شاعر تهران» یاد کنند.
«رگبارها»، «پیادهروها»، «سندباد غایب»، «هجوم»، «نبض وطنم را میگیرم»، «خانمزمان»، «تبعید در وطن»، «ساعت امید»، «خیابانها، بیابانها»، «فیروزه در غبار»، «پاییز در بزرگراه»، «ژالیزیانا»، «کاشف از یادرفتهها» و «قایقسواری در تهران» از مجموعههای شعر او هستند.
همچنین ترجمهی «آنها به اسبها شلیک میکنند» نوشتهی هوراس مککوی، «مقلدها» نوشتهی گراهام گرین، «شهربندان» و «عادلها» نوشتهی آلبر کامو، «کودکی یک رییس» نوشتهی ژان پل سارتر، «دهلیز و پلکان»، شعرهای یانیس ریتسوس، و «گیوم آپولینر در آیینهی آثارش»، شعرها و زندگینامهی گیوم آپولینر، از جمله دیگر آثار منتشرشدهی سپانلو هستند.
شعری از محمدعلی سپانلو که در سال 1366 همزمان با موشکباران تهران توسط رژیم بعث عراق سروده است:
«نام تمام مردگان یحیاست»
نام تمام بچههای رفته
در دفترچهی دریاست
بالای این ساحل
فراز جنگل خوشگل
در چشم هر کوکب
گهوارهای برپاست،
بیخود نترس ای بچهی تنها
نام تمام مردگان یحیاست.
هر شب فراز ساحل تاریک
دریا تماشا میکند همبازیانش را
در متن این آبیچهی تاریک،
یک دسته کودک را
که چون یک خوشهی گنجشک
بر پنج سیم برق، هر شب، گرد میآیند.
اسفندیار مردهای
(بیوزن، مانند حباب کوچک صابون)
تا مینشیند
شعر میخواند:
این پنج تا سیم چه خوشگله
مثل خطوط حامله
گنجشگک تپل مپل
نک میزنه به خط سل
هر شب در این کشور
ما رفتگان، با برف و بوران بازمیگردیم.
در پنجرههای به دریا باز
از هایهو و بانگ چشمانداز
یک رشته گلدان میپرند از خوابهای ناز؛
ما را تماشا میکنند از دور
که همصداهای بچههای مرده میخوانیم.
آوازمان، در برف پایان زمستانی
بر آبهای مرده میبارد
با کودکان مانده در آوار بمباران
در مجلس آواز، مهمانیم.
یک ریز میخواند هنوز اسفندیار آنسو:
خرگوش و خاکستر شدی ای بچهی ترسو
دریای فردا کشتزار ماست
نام تمام مردگان یحیاست
آنگه دهانهای به خاموشی فرو بسته به هم پیوست
تا یک صدای جمعی زیبا پدید آید:
مجموعهای، در جزء جزئش، جامهایی که به هم میخورد
آواز گنجشک و بلور و برف
آواز کار و زندگی و حرف
آواز گلهایی که در سرما و یخبندان نخواهد مرد.
از عاشقان، از حلقهی پیوند و بینایی
موسیقی احیای زیبایی
موسیقی جشن تولدها
آهنگهای «شهربازی»ها، نمایشها.
در تار و پود سازهای سیمی و بادی
شعر جهانگردی و تعطیلی و آزادی...
این همسرایان نامشان یحیاست
و آن دهان، خوانندهاش دریاست.
با فکر احیای طبیعتها، سفرها، میهمانیها
دم میدهد یحیا
و بچهها همراه او آواز میخوانند
در نیلابهی دریا:
ای برف ببار
با فکر بهار
بر جنگل و دشت
بر شهر و دیار
ای مادر گرگ
ای چله بزرگ
هی زوزه بکش
هی آه برار
ما از دل تو
بیباکتریم
از تندر و برق
چالاکتریم
با شمع و چراغ
در خانه و باغ
برف شب عید
همسایهی ماست
این سرد و سپید
با رنگ امید
فردا که رسید
سرمایهی ماست
ای برف ببار
تا صبح بهار…
نوبت به نوبت، تا شب تحویل سال نو
گنجشکها و بچههای مرده میخوانند
با چشمهای کوچک شفاف
تا صبح، روی سیمهای برق میمانند.
انتهای پیام


نظرات