مهرشاد كارخاني كه در پرونده كارياش ساخت فيلمهايي چون «گناه من»، «ريسمان باز»، «كوچه ملي» و «اكباتان» به چشم ميخورد دربارهي وضعيت امروز سينماي ايران يادداشتي را منتشر كرد.
اين كارگردان در بخشهايي از اين يادداشت كه آنرا در اختيار بخش سينمايي خبرگزاري دانشجويان ايران(ايسنا) گذاشته، ابراز عقيده كرده است:
« از نيمه دهه 70 به اين سو، سينما افت كرده است. مديران در اين سالها نتوانستهاند سروساماني اساسي به سينماي ايران بدهند. برخي از آنها بكلي سينما را نميشناسند و اشتباه وارد اين حرفه شدهاند اگر هم پيشرفتي گذرا در اين سالهاي سينماي ايران وجود داشته دليلش همت سينماگراني بوده كه با عشق به اين پديده نگاه كردهاند.
اگر مردم به سينما و ديدن فيلمها نميروند حق دارند اين اتفاق فقط مربوط به سينما هم نميشود كار از پايه خراب است شما نگاه كنيد به شهري مانند تهران و اين جمعيت زيادش كه از سرو كول هم بالا ميروند و هيچ حقي هم براي يكديگر قائل نيستند. مشكلات اين به اصطلاح كلان شهر عميقتر از اين حرفهاست كه با بزك كردن در و ديوارهايش، آبنماها، اتوبانها و تونلهاي وحشتاش. هيچ محلهاي با بافت قديمي پيدا نميكني كه شناسنامه اين شهر را داشته باشد. يكسره شلوغي، آهن، تصادفهاي مرگبار، آلودگي صوتي و دود، به عنوان مثال كمي كه دقيقتر نگاه كنيم، چند توالت عمومي در اين شهر وجود دارد كه احتياج اوليه يك شهروند را برطرف كند. طبق مقالهاي اولين توالت عمومي در تهران در حوالي چهارراه استانبول ساخته شده است كه برميگردد به اوايل دهه 20 و بعد از آن نسبت به جمعيت 2 تا 3 ميليوني تهران سال 57 اين تعداد توالتهاي عمومي اندكي بيشتر شدند، وليكن در اين سالهاي اخير با جمعيت امروز تهران بايد براي يافتن يك توالت عمومي كيلومترها در شهر بچرخي. هنگام ساختن فيلمي كوتاه و مستند درباره تهران با تحقيقاتي متوجه شدم تعداد زيادي پيرمرد و پيرزن با كهولت سن در تهران بخاطر نبود توالت عمومي و فشاري كه در تاكسيها و مكانهاي عمومي به آنها ميآيد مجبور ميشوند ادرار خود را در تاكسي و اتوبوسها پشت ترافيكهاي طولاني رها كنند. واقعاً بايد از شهرداري و مسئولين پرسيد در تهران امروز چند توالت عمومي ساختهاند؟ چند سالن سينما ساختهاند؟ كدام استاديومي را كه ساختهاند توانسته است جاي استاديوم آزادي را بگيرد؟ اين 4-5 پرديس سينمايي هم كه ساخته شده محلي است براي استخر رفتن بچه پولدارها و رستورانهاي فستفود و غذا خوردن آدمهاي مرفه و... چنين مجموعهاي سالن سينما به حساب نميآيد.
*يكي از مشكلات امروز سينماي ايران نداشتن سالن كافي*
در فيلم «كوچه ملي» به عنوان سومين كار سينماييام اين موضوع از دست رفتن و مخروبه شدن سينماهاي تهران يكي پس از ديگري را به تصوير كشيدم و «حذف شدن لالهزار» را در طول اين سالها كه اين فيلم اشاره به همين معضل دارد و اميدوارم روزي مشكل «كوچه ملي» حل شود و به نمايش عمومي درآيد.
سينماي ايران نه به اندازه كافي سالن دارد نه مخاطب و شديداً سطح سليقه مخاطب پائين آمده است. سالهاست از تاريخ سينماي ايران ميگذرد چرا نبايد يك رابطه سالم و منطقي در يك فيلم شكل بگيرد كه مجبور شويم بازيگر مردي را در قالب يك پيرزن به مخاطب قالب كنيم. آيا اين پيشرفتي براي سينماي ايران است كه به آن افتخار كنيم و شگفت زده شويم، پس تنها مشكل فقط سالنهاي سينما هم نيست؟!
البته يك نكته ديگر را هم اضافه كنم يك جور بخل و تنگ نظري بين سينماگران هست كه ريشهاي خيلي قديمي دارد تا اين خودخواهيها درون آنها حل نشود سينماي ايران پيشرفت نخواهد كرد.
*نسل جديد بازيگران سينماي ايران نميتوانند براي تماشاچي تأثيرگذار باشند*
بازيگران نسل جديد نتوانستند تحولي در اين رشته بوجود بياورند، هيچ كدام نتوانستند جاي قديميها را پر كنند، بازي آنها را حتي در يك فيلم خوب هم يادت نميماند، بخاطر اينكه كاراكتر آنها روي تو تاثير نميگذارد در اين سالها فيلمي نداريم كه بگوييم بازي درخشان بازيگرش باعث ماندگاري فيلم شده است. نقش بايد تماشاچي را تكان دهد وگرنه تماشاچي احساس ميكند چيزي عايدش نشده است، كاراكترهاي اكثر فيلمهاي دو- سه سال اخير «اخته» هستند. شايد فيلمساز نميتواند قهرمان دوستداشتني مخاطب را وارد فيلمش كند. مثلاً بازيگري ميگويد بازياش در قد و قواره مارلون براندو است! ديگري ميگويد قيافهاش شبيه نيكول كيدمن است! اين حرفهاي مال آدمهاي بي مطالعه و تازه به دوران رسيده است، كسي اگر مارلون براندو را بشناسد اين حرفها را نميزند. خود مارلون براندو در آخرين سالهاي زندگياش خبرنگاري از او ميپرسد شما هنرمند نابغهاي هستيد؟ براندو در جواب خبرنگار ميگويد اگر من هنرمند هستم پس بتهوون و پيكاسو چه ميشوند؟ برو دنبال كارت، همه نابغههاي دنيا در صد سال گذشته تمام شدهاند. بازيگران نسل امروز كه با آنها همكاري داشتهام و خوب ميشناسمشان، اگر اتومبيل مدل بالا و دو سه خط گوشي موبايل هميشه خاموش آنها، و خانه مجرديشان را از آنها بگيريد يك هفته هم نميتوانند طبيعي زندگي كنند. آيا يكي از اين بازيگران نسل جديد كه دستمزدهاي بالايي دريافت ميكنند حاضر بودند چند ميليون از دستمزد يك قرارداد خود را به زندهياد شاپور قريب بدهند تا قريب در تنگدستي و انزوا از دنيا نرود؟! عكسهاي ناشيانه آنها روي صفحات مجلهها و روزنامهها با ژستهاي تقليدي چيز تازهاي به سينماي ما اضافه نميكند، همه اين ژستها را خيلي بهتر از اين «جيمز دين» هفتاد سال قبل درآورده است. اگر مراجعه كنيد به كتاب عكسهاي «جيمز دين» متوجه خواهيد شد.
*مديران سينمايي سينماگران را به دو دسته تقسيم ميكنند*
مديران سينما همواره سينماگران ايران را به دو دسته تقسيم ميكنند قبل و بعد از انقلاب و چرا از بازماندگان سينماي قبل از انقلاب كه پايهگذار اين هنر بودهاند دلجويي نميكنند؟ چرا بايد شاپور قريب در تنگدستي و انزوا از دنيا برود، كافي است به يك فيلم او توجه كنيم، فيلم «هفت تيرهاي چوبي» متوجه خواهيم شد او چه فيلمساز بزرگي است. كدام يك از فيلمهاي پرادعاي اين سالها به اندازه «هفت تيرهاي چوبي» ميتواند اثر بگذارد و به يادمان بماند...
*اختلاف سينماگران و مديران در اين روزها*
موضوع خيلي پيچيده شده، راجعبهاش حرف زدن بيفايده است. حالا هم كه آقايان سند سينماها را بنام خودشان ميزنند و ميگويند سينماي من، سالن من، آخر شما اين سالنها را از كجا آوردهايد؟ سالن سينمايي كه به نفع مردم مصادره شده چه بهرهاي براي مردم داشته است؟ سالن شما كيفيت داشته است؟ بليط ارزان فروختهايد؟ فضاي مناسب خانوادگي در سالنها بوجود آوردهايد؟ اكثر اين سالنها پردهاش مال سال 57 است فقط براي نمونه ميتوانيد غروبها برويد مقابل سينما (ماژستيك) سعدي فعلي در خيابان جمهوري مطمئناً اگر كسي عاشق واقعي سينما باشد با ديدن اين سينما و روزگار آن و گيشه و سالنش ميزند زير گريه.»
انتهاي پيام


نظرات